جوّانی-محسن شایان

تابستانِ هشتادوهفت، من و سعید هجده‌ساله شدیم و طبق قراری که گذاشته بودیم، شب تولد به قبرستان رفتیم....

بیشتر بخوانید
گورهای خالی-امیر نعیمی

  به ژیلا.ر   شب از نیمه گذشته بود که تلفن زنگ خورد و صدای نازک و شکسته‌ای...

بیشتر بخوانید
گریزلدای نابردبار

  نیویورک تایمز در دوران همه‌گیری کرونا از ۲۹ نویسنده درخواست کرده است که با الهام از شرایط...

بیشتر بخوانید
داستان بعثت سرپایی

آن روزها هم همین‌طور بود که هست: دورهمیِ شلخته‌ی مهاجرهای سرگردان. کرج، وعده‌ی بی‌میزبانی است که توش، همه...

بیشتر بخوانید
تابلوی جشن فارغ‌التحصیلی

سایه‌اش توی راهرو سنگینی می‌کند. خودم را می‌اندازم در اولین کلاس خالی. توی جامیزها را می‌گردم، شاید چادری...

بیشتر بخوانید
نسخه‌پیچ-ابوذر قاسمیان

از وقتی احد ترخیص شد، بهداری بدون سرباز ماند. در به در دنبال کسی می‌گشتند که از دارو...

بیشتر بخوانید
آيت‌الکرسی بوی سيگار می‌دهد

به پشت سرم نگاه می‌کنم و تند تند آيت‌الکرسی می‌خوانم…. اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلا…. می‌دوم. تند. قدم‌هايم را...

بیشتر بخوانید
تهران، پیکر گمشده

امروز در خانه ماندم و به تهران فكر كردم. به خيابان‌هاى پر از چاله‌هاى ناگهانى‌ا‌ش، كه آدم را...

بیشتر بخوانید

قلوه سنگ‌های ته قبر را بیرون ریختم. تاول‌های کف دستم می‌سوخت. پاهایم می‌لرزید. به گوشه قبرستان رفتم و...

بیشتر بخوانید
گوسفند قربانی تکان می‌خورد

زنگ در را زدند. گفتم: «حتما نذرى آوردن، آخ‌جون.» تصوير يك سرباز با مامور نيروى انتظامى روى صفحه‌ی...

بیشتر بخوانید
واحد پول خود را انتخاب کنید