نامهی هشتم تا دهم
نامههای میلنا یسنسکا از اردوگاه کار اجباری راونسبروک ۱۹۴۴-۱۹۴۰
تاریخ انتشار: ۱۸ خرداد, ۱۴۰۱
چاپ
.
میلنا یسنسکا در اکتبر ۱۹۴۰ به اردوگاه کار اجباری راونسبروک در نزدیکی برلین تبعید شد. ابتدا در بلوک ۷ آ، با شمارهی ۴۷۱۴ مستقر شد، که مخصوص چکها بود. بعد با کمک همبندی کمونیست قدیمیاش ایلسه ماخ این فرصت را پیدا کرد که در بیمارستان زندان کار کند و به همین خاطر به بلوک ۱ ب که برای زندانیان توانمند و شاغل در زندان بود، منتقل شد. (مترجم)
.
نامهی هشتم
به دخترش هونزا و پدرش یان یسنسکی
نوامبر ۱۹۴۰
عزیزترین دخترم؛
پدربزرگ برایم نوشت که تو خیلی حرفگوشکن هستی. با این کارت خوشبختی را به من هدیه دادی، از تو ممنونم. اگر دلت گرفت به روزی فکر کن که در ایستگاه قطار ایستادهای و من از راه خواهم رسید. من همیشه و هر دقیقه به تو فکر میکنم، در این دنیا هیچکس و هیچچیز را مثل تو دوست ندارم. لطفن همینطور سربهراه بمان. از تو خواهش میکنم.
مادرت
پدر عزیز؛
برای چیزهایی که اینقدر سریع فرستادی از شما متشکرم. صد رایشمارک۱ خیلی بیشتر از چیزیست که من اگر سالها اینجا بمانم، احتیاج خواهم داشت. فقط به خاطر هونزا ناخرسندم، متأسفم. من [یک کلمهی ناخوانا] و غیره برای همیشه. دستهایت را میبوسم. دائمن به شما فکر میکنم. لطفن در مقابل هونزا صبور باش و با او مهربانانه رفتار کن، حتی اگر لیاقتش را نداشته باشد. من از اینکه او پیش توست سپاسگزارم. لطفن در مورد مسائل خصوصی و [یک کلمه ناخوانا] بنویسید.
میلچای شما
پانویس:
۱ واحد پول آن زمان در آلمان
نامهی نهم
به پدرش یان یسنسکی و دخترش هونزا
۲۰ جولای (؟)۱۹۴
پدر عزیزم و هونزا؛
من سالمم و حالم خوب است، لطفن نگران نباشید. حتمن دفعهی بعد بیشتر خواهم نوشت. آخرین نامهی شما، ۲ می رسید، اما آن را به من ندادند زیرا ناخوانا بود. لطفن دوباره سریعن برایم بنویسید.
هزار بار شما را میبوسم.
میلنا
نامهی دهم
به دخترش هونزا
۱ می (؟)۱۹۴
دختر عزیزم؛
اینبار نامهای از تو دریافت نکردم و خیلی ناراحت و نگرانم. شاید نامه شنبه برسد. هونزا، بیشتر و بلندتر برایم بنویس. من فقط میتوانم هر ماه یک نامه دریافت کنم، اما اغلب یک ماه بدون دریافت هیچ نامهای میگذرد. تو هنوز آنقدر جوان هستی و [یک کلمه ناخوانا] که نمیتوانی تصور کنی این موضوع چقدر ناراحتکننده است. من را فراموش کردید؟ این خیلی بد خواهد بود. من فقط [یک کلمهی ناخوانا] این نامهها را دارم، هونزا.
من دختری دارم که فکر میکند، احساس میکند، رشد میکند، دوست میدارد، اما اجازه ندارم با او باشم. فقط میتوانم او را در رؤیایم ببینم، به او فکر کنم و برایش دعا کنم. من فقط میتوانم خیالبافی کنم، به او فکر کنم و برایش دعا کنم. سلامم را بر ابرها بگذارم و به سویش بفرستم، خدا میداند که آیا به او میرسند. من ماهانه فقط میتوانم چند خط رقتانگیز از این دختر بگیرم و حتی آن را هم نمیگیرم. تعجب نکن اگر ناراحت شدم. من خوبم، [چند کلمه توسط سانسورچی سیاه شده است] سالم هستم.
از طرف من به ب… [؟] سلام برسان. به دکتر میدیس هم سلام برسان. اغلب به او و حرفهایش فکر میکنم و بسیار دوست دارم یکبار دیگر او را ببینم. همهی شما در یادم هستید و به همهی شما سلام میرسانم، همیشه با شما هستم. حالم واقعن خوب است، از کاری که انجام میدهم بسیار شکرگزارم، سرحال و سالم هستم، فقط من را فراموش نکنید.
شما را میبوسم.
میلنای شما
برای آشنایی بیشتر با میلنا یسنسکا، دربارهی میلنا یسنسکا نویسندهی چک را بخوانید.