آخرین کلمههایی که نویسندگان برجستهی تاریخ در واپسین ساعات زندگی، در مواجهه با مرگ گفتهاند.
نویسنده: گردآوری و بازنمود: نغمه کرمنژاد
تاریخ انتشار: ۱۸ خرداد, ۱۴۰۰
آن هنگام که مرگ با چهرهی غریبش به بستر بیماری کسی میغلتد و یا بر حسب حادثهای، یا خودخواسته، طلب میشود و با هر بهانهای برای مردن، چه کلامی میتواند آن رویارویی غریب را با رشتهی از حروف و زبان، اینجهانی سازد؟ دربارهی آن ساعات واپسین سخنها رفته است؛ بر اینکه پوچاند یا بغایت معنادار. اما آنچه یقین داریم این است؛ هیچ نمیدانیم که سخنان فرد در حال احتضار هذیانگوییست یا بیان غریبگونهی حقیقت؟
اما آنها چه؟ آنها، در آن ساعات که مرگ راویِ بیچونوچرا و یکهی قصهی آخر میشود، چه کاری ازشان بر میآید؟ آنها که عمری قصهگو بودهاند. آنهایی که انتخاب کرده بودند تا تن به تن کلمات بسایند و به موازات این جهان، جهان دیگری بیافرینند، چه گفتهاند در این واپسین هماغوشی با کلمه؟
اینبار شاید ذهنشان به واسطهی همین کلمه، در پی ریسمانی بوده که آن جهان را به این جهان پیوند دهد، از سویِ دیگر هم باشد، باشد. در آن واپسین دم، میشود که ذهن عریانتر از همیشه بریزد بر تن واژهها؟ حتا اگر به هذیانی بماند. دانستنِ اینکه نویسندهای بلندآوازه چه گفته و چشم از جهان بسته، شاید بتواند اندکی ما را به حال او در احوال مرگ نزدیک کند. اگر چه نتوانیم با خواندن این کلمات به چند و چون شخصیت آنها دست یابیم.
آخرین سخنان نویسندهها که گاهی در یادداشتهاشان آمده و یا گاهی به واسطهی شنوندهای، مانده در تاریخ و به همین دلیل ممکن است ناتوان باشیم تا به آنچه بیکموکاست گفته شده، دست یابیم. آن زمان که جان از تختهبند تن به در میرود، چه گفتهاند این بندبازان جسور بر بلندای حروف تا مرگ را از آن خود کنند همچون کلماتشان.
آنطور که «ماریا راینر ریلکه» سروده:
… آه ای سرورم، به هر کس مرگ خودش را ارزانی کن! مرگ برآمده از آن زندگی، که در آن او را عشقی بود و حسی و نیازی. زیرا ما تنها پوستهایم و برگیم. مرگ عظیمی که هر کس در خویش دارد، میوهایست که همه چیزی گرِدش میچرخد… (کتابِ ساعات و روایت عشق و مرگ)
حالا بخوانیم آن آخرینها را، آنطور که کتابهاشان را خواندهایم؛
۱. «جیمز جویس» (۱۸۸۲_۱۹۴۱) نویسندهی ایرلندی و خالق رمان «اولیس» بر اثر جراحی ناموفق و در حضور همسر و پسرش از دنیا رفت. آخرین کلام او این بود:
«هیچکس نمیفهمد؟»
۲. «لئو تولستوی» (۱۸۲۸_۱۹۱۰) نویسندهی روسی خالق رمان «آنا کارنینا» در روزهای آخر عمرش از خانه بیرون رفت تا در بین مردم باشد. این دو نقل قول از واپسین کلام اوست:
«من عاشق چیزهای زیادی هستم، من همهی مردم را دوست دارم.»
و یک جملهی دیگر:
«اما دهقانان … آنها چطور میمیرند؟»
۳. «ارنست همینگوی» (۱۸۹۹_۱۹۶۱) نویسندهی آمریکاییِ خالق رمان «وداع با اسلحه» و برندهی جایزهی نوبل ادبیات، قبل از اینکه خودش را بکشد، مثل هر شب به همسرش (ماری ولش) گفت:
«شب بخیر بچه گربهی من.»
۴. «ویرجینیا وولف» (۱۸۸۲_۱۹۴۱) نویسندهی انگلیسی خالق رمان «به سوی فانوس دریایی»، آخرین کلامش را در یادداشت خودکشی به همسرش اینطور نوشت:
«گمان نمیکنم هیچ دو نفری بتوانند آنقدر که ما شاد بودهایم، شاد باشند. ویرجینیا.»
۵. «جورج اورول» (۱۹۰۳_۱۹۵۰) نویسنده و شاعر و منتقد ادبیِ انگلیسی خالق کتاب «۱۹۸۴» آخرین جملهای که نوشته این است:
«در پنجاه سالگی هر کس چهرهای که شایستهی اوست، دارد.» او در ۴۶ سالگی مرد.
۶. «او هنری» (ویلیام سیدنی پورتر) (۱۸۶۲_۱۹۱۰) داستان کوتاهنویسِ آمریکایی، خالق داستان «هدیه مغان» که به دلیل اعتیاد به الکل به سیروز کبدی مبتلا بود در بستر بیماریش گفته است:
«چراغها را روشن کنید، نمیخواهم در تاریکی به خانه بروم!»
به تاثیر از آهنگ و ترانهی «من از آمدن به خانه در تاریکی میترسم» اثر «هری ویلیامز».
۷. «آنتون چخوف» (۱۸۶۰_۱۹۰۴) نویسنده و نمایشنامهنویس روسی. خالق نمایشنامهی «باغ آلبالو»، در بستر مرگ درخواست مشروب داشته است:
«از آخرین باری که شامپاین خوردهام، خیلی گذشته است.»
۸. «شارلوت برونته» (۱۸۱۶_۱۸۵۵) شاعر و نویسندهی انگلیسی و خالق رمان «جین ایر»، وقتی تنها چند ماه از ازدواجش میگذشت، به تیفوس مبتلا شد که با جنینی در شکم تاب نیاورد. آخرین کلامش این بود:
«من نمیمیرم. میمیرم؟ او نمیتواند ما را از هم جدا کند. ما با هم خیلی خوشحال بودیم.»
۹. «راینر ماریا ریلکه» (۱۸۷۵_۱۹۲۶) شاعر و نویسندهی اتریشی خالق کتاب «دفترهای مالده لائوریس بریگه»، که از سرطان خون رنج میبرد این را گفت:
«من دکتر مرگ نمیخواهم. میخواهم آزادی خودم را داشته باشم.»
۱۰. «ولتر» (فرانسوا- ماری آروئه) (۱۶۹۴_۱۷۷۸) نمایشنامهنویس و فیلسوف فرانسویِ خالق رمان فلسفی «کاندید» در پاسخ به کشیش که از او خواسته بود تا از شیطان برائت بجوید، اینطور گفت:
«اکنون زمان مناسبی برای دشمنتراشیدن نیست.»
بعضی عقیده دارند که این جمله توسط روزنامهها با او نسبت داده شده است.
۱۱. «فرانتس کافکا» (۱۸۸۳_۱۹۲۴) نویسندهی اهل جمهوری چک و خالق رمان ناتمام «قصر»، آخرین کلماتش در بستر بیماریِ سل خطاب به پزشکی بود که نمیخواست دوز کشندهای از مورفین به او بدهد:
«من را بکش، یا تو یک قاتلی!»
۱۲. «جین آستن» (۱۷۷۵_۱۸۱۷) نویسندهی انگلیسی، خالق رمان «غرور و تعصب»، در جواب خواهرش که پرسیده بود؛ آیا چیزی میخواهد، پاسخ داد:
«چیزی جز مرگ نمیخواهم.»
۱۳. «ویلسون میزنر» (۱۸۷۶_۱۹۳۳) نویسنده و نمایشنامهنویس آمریکایی، در پاسخ به کشیشی که گفته بود؛ مطمئنم میخواهید با من حرف بزنید، گفت:
«چرا باید باهات حرف بزنم؟ همین الان داشتم با رییست حرف میزدم.»
۱۴. «ادگار آلن پو» (۱۸۰۹_۱۸۴۹) شاعر و نویسندهی داستان کوتاه، خالق داستان «سقوط خاندان آشر»، را در حالتی خلسهگون بر نیمکتی در پارک یافتند. او چند روز پس از آن را با ذهن هذیانگویی از شبحی بر دیوار میگفت. چراییِ مرگ پو تا به امروز بیجواب مانده و آنچه به درستی برای او اتفاق افتاده مشخص نیست. آخرین کلامش:
«پروردگارا! به روح بینوای من کمک کن.»
۱۵. «تی. اس. الیوت» (۱۸۸۸_۱۹۶۵) شاعر و نمایشنامهنویس آمریکایی_ بریتانیایی و برندهی جایزهی نوبل ادبیات، خالق کتاب شعر «چهارشنبهی خاکستر»، تنها توانست یک کلمه زمزمه کند: «والری» نام همسرش.
۱۶. «ولادیمیر ناباکوف» (۱۸۹۹_۱۹۷۷) نویسندهی روسیِ رمان «لولیتا»، نویسندهای که حشرهشناس هم بود و به ویژه به پروانهها علاقمند بود، آخرین کلامش این بود:
«یک پروانهی خاص، همین حالا در حال پرواز است.»
۱۷. «یوهان ولفگانگ فون گوته» (۱۷۴۹_۱۸۳۲) شاعر ادیب، نویسنده و فیلسوف آلمانی، خالق نمایشنامهی «فاوست» بر اثر نارسایی قلبی درگذشت، در آن آخرین دم گفته بود:
«پرده را بکشید تا نور بیشتری بتابد.»
۱۸. «جرج برنارد شاو» (۱۸۵۶_۱۹۵۰) نمایشنامهنویس و منتقد ادبی، برندهی جایزهی نوبل ادبیات و نویسندهی نمایشنامهی «ژان مقدس» گفت:
«مردن آسان است، کمدی سخت است.»
۱۹. «ال. فرانک باوم» (۱۸۵۶_۱۹۱۹) نویسندهی آمریکایی ادبیات کودک و خالق کتاب «جادوگر شهر اُز» اینطور گفت:
«حالا میتوانم از شنهای رونده عبور کنم.»
۲۰. «ژان پل سارتر» (۱۹۰۵_۱۹۸۰) نویسنده و فیلسوف فرانسوی، صاحب کتاب «تهوع» و برندهی جایزه نوبل ادبیات که البته از پذیرفتن آن خودداری کرد، رو به «سیمون دو بووار» (شریک زندگیاش) گفت:
«خیلی دوستت دارم.»
۲۱. «هانس کریستیان آندرسن» (۱۸۰۵_۱۸۷۵) نویسندهی دانمارکیِ ادبیات کودک، خالق داستان «جوجه اردک زشت» که زادروزش را، روز جهانی کتاب کودک نامگذاری کردهاند. او به خاطر افتادن از تخت به شدت صدمه دیده بود:
«حالم را نپرس! دیگر هیچ نمیدانم.»
۲۲. «الدوس لئونارد هاکسلی» (۱۸۹۴_۱۹۶۳) نویسنده و فیلسوف بریتانیایی، صاحب کتاب «دنیای قشنگ نو»، هفت بار برای جایزهی نوبل ادبیات نامزد شده بود. او به دلیل سرطان حنجره در ساعات پایانی قادر به حرف زدن نبود و درخواست تزریق دوز بالایی از ال اس دی را بر کاغذی برای همسرش نوشت: lsd,100 microgram i.m بنابراین توانست با حالت ذهنی که انتخاب خودش بود بمیرد.
۲۳. «لوئیس کارول» (چارلز لاتویج دادسون) (۱۸۳۲_۱۸۹۸) کشیش، عکاس و نویسندهی انگلیسیِ ادبیات کودک و خالق داستان «آلیس در سرزمین عجایب»: این را گفت و چشم بست به دنیا:
«بالشها را بردار. دیگر به آنها نیازی نخواهم داشت.»
۲۴. «یوجین گادستون اونیل» (۱۸۸۸_۱۹۵۳) نمایشنامهنویس آمریکایی و برندهی جایزهی نوبل ادبیات، خالق نمایشنامهی «ماهی برای ملعون»، در یکی از اتاقهای هتل برادوی به دنیا آمد و در ۶۵ سالگی در هتلی در بوستون از دنیا رفت. اونیل پس از ابتلا به پارکینسون که باعث شد سالها قادر به نوشتن نباشد، بر اثر ذاتالریه درگذشت. او گفت:
«میدانستم میدانستم. به دنیا آمدن در یک اتاق از هتل و لعنت بهش، مردن هم در یک اتاقِ هتل.»
۲۵. «گرترود آستین» (۱۸۷۴_۱۹۴۶) نویسنده، نمایشنامهنویس و شاعر آمریکایی، خالق کتاب «دکتر فاستوس چراغها را روشن میکند»، درست قبل از اینکه بمیرد پرسیده بود:
«جواب چیست؟ (خندید) و گفت در اینصورت سوال چیست؟»
سپس درگذشت.
۲۶. «ویلیام اس باروز» ( ۱۹۱۴_۱۹۹۷) نویسنده و منتقد اجتماعی آمریکایی که بخش عمدهی آثار او از تجربیاتش در اعتیاد به افیون است. خالق کتاب «گربهی درون» در آن آخرین دم گفت:
«عشق؟ چیه؟ طبیعیترین مسکن برای دردهاست. چیزی که هست…عشق.»
۲۷. «هنریک یوهان ایبسن» (۱۸۲۸_۱۹۰۶) شاعر و نمایشنامهنویس نروژی، خالق نمایشنامهی «خانهی عروسک»، وقتی پرستارش به او گفت که به نظر میآید کمی بهتر شده، گفت: «اتفاقن برعکس».
۲۸. «هرمان ملویل» (۱۸۱۹_۱۸۹۱) شاعر و نویسندهی امریکاییِ داستان کوتاه و خالق رمان «موبی دیک»، اینطور گفت:
«خدا به کاپیتان «وِر» برکت دهد»
اشارهای به رمان چاپ نشدهاش «بیلی باد» که پس از مرگش بر میز کارش یافت شد.
۲۹. «ترومن کاپوتی» (ترومن استرکفوس پرسونز) (۱۹۲۴_۱۹۸۴) نویسندهی آمریکایی و خالق رمان «صبحانه در تیفانی»، تنها گفت:
«مامان، مامان، مامان.»
۳۰. «جی ام بری» (جیمز متیو بَری) (۱۸۶۰_۱۹۳۷) نویسنده و نمایشنامهنویس اسکاتلندی، خالق شخصیت «پیتر پن» پیش از انکه بر اثر ذاتالریه بمیرد تمامی حقوق مربوط به پیترپن را به بیمارستان «گریت اورموند استریت» بخشید و بعد در آن ساعات پایانی تنها گفته بود:
«نمیتوانم بخوابم.»
حالا که نگاهی دیگر داشتیم به آن سویه از زندگی این نویسندهها که لبالب از مرگ، چیزی گفتهاند و سپس از جان تهی شدهاند، میشود اینطور هم دید؛ شاید تفاوتی نکند زبانِ رو به احتضار، ورزیده باشد یا نارسا. میشود، آن جانی که نه اسم دارد و نه رسم و نه توش و توانی داشته که بریزد به پای خلق اثری، در آن ساعات پایانی زندگی، روایتی یکتا داشته باشد، آنطور که راوی مرگ را بهتر از هر نویسندهی نامآور و زبدهای به خدمت خود آورد و مرگی از آن خود داشته باشد. حالا به کلامی، نگاهی، حرکت سری. که میشود و هست و بوده و شنیدهایم، همه.
۱. Oxford Reference, Last Words
۲. Mental Flooss, 64 people And Their Famous Last Words, By Chris Higgins, 2016
۳. The Chive, The infamous last words of famous writer, By Mrtin,2018
«همهچیز را بهطور کامل و بدون استثنا بسوزانید»
«همهچیز را بهطور کامل و بدون استثنا بسوزانید»۱ ۱۰ آوریل ۱۹۲۴ فرانتس کافکا۲ حکم مرگ خود را دریافت کرد. هیچکس این واقعیت هولناک را از او پنهان نکرد، درست مثل اتفاقی ...
یادی از عباس معروفی؛ اما شما در متن هستید.[۲]
. ژانویهی سال ۲۰۱۷ است. شما برای رونمایی کتاب «فریدون سه پسر داشت» به کلن آمدهاید. کتاب به تازگی به آلمانی ترجمه و توسط انتشارات بوشرگیلده منتشر شده است. پاییز همان ...
او آتشی زنده است
یک زنجیره از تصادفات، اتفاقات و البته خوششانسی منجر به کشف چهارده نامه از میلنا یسنسکا ۱ شد که از سال ۴۳-۱۹۴۰ در زندانهای درسدن، پراگ و اردوگاه کار اجباری ...
این نوشته، ترجمهای است از مطالب موجود در وبسایت گالری تِیت لندن دربارهی حلقهی بلومزبری، تا آشنایی مختصری از فلسفهی وجودی، چگونگی شکلگیری، سبک زندگی و اعضای این حلقه، برای ...
نویسنده: علی نادری
نویسنده: سعید اجاقلو
نویسنده: احمد راهداری
نویسنده: ماشا گسن | مترجم: شبنم عاملی
نویسنده: سمیرا نعمتاللهی