یک سرگذشت رازآلود، در پس عطری نامنتظر
نویسنده: حدیث خیرآبادی
تاریخ انتشار: ۱۱ آبان, ۱۴۰۰
قاسم هاشمینژاد در داستان نیمهبلند «خیرالنساء»، سرگذشت مادربزرگش (۱۲۷۰-۱۳۶۷) را روایت میکند. بسیاری، خیرالنساء را داستانی عرفانی تلقی کردهاند، اما هاشمینژاد خود در اعترافی صادقانه بیان میکند که اصلن قصد نداشته داستان عرفانی بنویسد.
او که در سالهای حوالی ۱۳۷۲، به کار نوشتن شعرهای داستانواره مشغول بوده، بنا میکند کتاب خیرالنساء را هم در همان قالب بنویسد؛ شعری که در بر گیرندهی روایتی داستانی باشد. اما تا قلم بر کاغذ میگذارد و همان جملهی اول را مینویسد: «سنّتِ مارمه در خانهاش نمیشکست»، متوجه میشود که این داستان، ساختار بازتری میطلبد و در قالب شعر داستانواره نمیگنجد. بنابراین خود را از قید ساختار رها میکند و نوشتن را بدون توجه به قالب محصول ادامه میدهد.
«خودم را آزاد گذاشتم تا همان جوری که لازم است شکل بگیرد… در دوازده فصل شکل گرفت. فصول دوازدهگانهی سال را کامل میکند و یک زندگی را. دوازده برایم یک عدد مقدس هم هست.»
هاشمینژاد که به گفتهی خودش خیرالنساء را حتا بیش از مادرش دوست داشته، میخواهد سرگذشت او، صبوری بیاندازهاش، اعتماد به نفس ناشی از ایمانش و تحملی که در قالب زندگی حرفهای و شخصی کرده است را به داستان دربیاورد. داستانی که به خاطر ویژگیهای این شخصیت و شیوهی زیستش، به حکایتهای عرفانی نزدیک میشود. گویی عطری کهن و رازآمیز در سراسر داستان پراکنده است که هم شخصیت خیرالنساء را به سمت شخصیتی اهلِ معرفت متمایل میکند و هم داستان را به داستانهای عرفانی شبیه میکند.
هاشمینژاد که شناخت عمیقی از حکایتنویسی در سنت ایرانی و به ویژه حکایتهای عرفانی دارد و این احاطه و اشراف را در کتابهای «سیبیّ و دو آینه» و «رساله در تعریف و تبیین و طبقهبندی قصههای عرفانی» به اثبات رسانده است، به درستی میداند که یکی از مولفههای اصلی حکایتهای عرفانی و حتا پیش از آن، حکایتهای ایرانی، دستمایه قرار دادن چهرههای شناخته است تا نویسنده بتواند از این طریق، میزان باورپذیری را در مخاطب بالا ببرد. دو سطر پایانی خیرالنساء که همچون ضربهای نرم بر مخاطب وارد میشود و او را از عالم راز و غیب به این جهان ملموس و مادی میکشاند، این باورپذیری را چندین برابر میکند:
«آن زن، آن حکیم یگانه -که خاک بر او خوش باد!- مادربزرگ من بود. خیرالنساء هاشمینژاد.»
اما تلاش هاشمینژاد برای خلق داستانی در بستر فرهنگ ایرانی، از این درونمایهی عرفانی هم فراتر میرود. او در این داستان، روی مقولهی فراموششدهای از فرهنگ ایران دست میگذارد؛ طب گیاهی. خیرالنساء که در روز مارمه از پسرکی سپیدپوش، کتابی دریافت میکند، و پس از آن، دردی از پی عطری نامنتظر از مخلوط هزاران گیاه بینام در گیجگاهش میپیچد، رفته رفته بدل میشود به طبیبی دستشفا، حکیمی صاحب کرامت و بهرهور از کتابی نادره، که آوازهاش دهان به دهان در شهر میپیچد.
هاشمینژاد زبانی که به خدمت اثر میگیرد را کمی قدیمینما انتخاب میکند تا با فضای داستان همخوانی داشته باشد؛ فضایی معطر، جادویی و غریب.
«در همان حال نمیخواستم بار زبان، حس روایتم را سنگین کند. لابهلای سطور با کلمات و عباراتی مواجه میشوید که نرمکنندهی روایت است…»
از این رو است که نثر درخشان داستان، کمک شایانی در ساخت و پرداخت فضا و شخصیتها کرده است. هاشمینژاد در این اثر، زبان و مضمون را به بهترین نحو با یکدیگر پیوند میدهد، بی آنکه پیش و پسی برای هیچ کدام قائل بوده باشد.
داستان خیرالنساء با مکاشفهای غریب در اول صبحِ روز مارمه آغاز میشود. در هالهای از رازهای نهان و عطرهایی از عالم غیب پیش میرود و با غریبترین پدیدهی عالم هستی، مرگ، در اول صبحِ روز مارمه، خاتمه مییابد. از آنجایی که سراسر داستان خیرالنساء، سرشار از مقولاتی معنوی و غیرملموس است، هاشمینژاد از تمهیدهای داستانی مثل «قرینهی عینی» برای ملموس کردن این مقولات بهره میگیرد. او واردهای غیبی را با رنگ و عطر میآمیزد و در لباس درد بر خیرالنساء میپوشاند. دردی که در آغاز داستان، در گیجگاه او میپیچد و صاحب کرامتش میکند و در پایان داستان، او را به مرگ رهنمون میشود:
«یکباره درد، مثل عطری کهنه، از سرش پرید… دانست وقتش فراز آمد.»
و سرگذشت خیرالنساء در کتاب هاشمینژاد امتداد مییابد. کتابی گرانسنگ که به قول احمدرضا احمدی در توطئهی سکوت ماند. هرگز چاپ مجدد نشد و از جانب منتقدان نیز قدر و توجهی ندید.
منبع نقل قولها: کتاب راه ننوشته، نشر هرمس
«صد سال تنهایی» روایتگر داستان چند نسل از خانوادهی بوئندیاست؛ خانوادهای که در میان جنون، عشقهای ممنوعه، جنگ و سایهی سنگین نفرینی صدساله زندگی میکنند. این سریال که در کلمبیا ...
«میمِ تاکآباد» داستان کشف است. رازهای سربهمهری که دست خواننده را بسته نگه میدارد از همان پشت جلد، از میمِ تاکآباد؛ که این اسم را چطور صدا بزنم؟ و نویسنده ...
یادداشت بر رمان «توپ شبانه» جعفر مدرس صادقی
«من سالهاست که فقط دفترچه خاطرات مینویسم... شاعر بودن به این سادگیها نیست. به چاپ کردن و چاپ نکردن هم نیست... شعرا فقط احترام دارند. اما احترام به چه دردی ...
آرمانهای انسانکش در کتاب آخرین انار دنیا
کتاب «آخرین انار دنیا» اثر «بختیار علی» با عنوان شاعرانهی خود نوید متنی میدهد خیالانگیز و آغازش شوق خواندن داستانی را برمیانگیزد که مملو از شاعرانگیها و نازکخیالیهاست. چینش و نحو ...
نویسنده: علی نادری
نویسنده: سعید اجاقلو
نویسنده: احمد راهداری
نویسنده: ماشا گسن | مترجم: شبنم عاملی
نویسنده: سمیرا نعمتاللهی