ما همه زادهی برج خاور هستیم
نویسنده: شقایق بشیرزاده
تاریخ انتشار: ۱۷ خرداد, ۱۴۰۰
داستان «برج» از مجموعه داستان «گنبد کبود»، نوشتهی کورش اسدی، داستان پسربچهی نوجوانی را روایت میکند که با دوست خود «اسی» بعد از تعطیل شدن مدرسه به دنبال پدر اسی میگردند. تا به اینجا پیرنگ داستان، داستانی رئال و واقعگرا را روایت میکند. چرا که داستان خطی و نثر ساده و موجز نویسنده که با کلام پسربچه کاملا همخوانی دارد در ابتدا به خواننده این امر را القا میکند که با داستانی واقعگرا مواجه است. تنها نشانههایی کوچک هر از گاهی میآیند تا خواننده را برای چیزی که قرار است اتفاق بیفتد آماده سازند؛ مسخ.
«شنيدهايد كه میگويند در ميان امم سالفه مردمی بودند كه در اثر اينكه مرتكب گناهان زياد شدند، مورد نفرين پيغمبر زمان خود واقع و مسخ شدند، يعنی به يک حيوان تبديل شدند، مثلا به ميمون، گرگ، خرس و يا حيوانات ديگر. اين را «مسخ» میگويند.»*
پس از آن بخش دوم داستان نشان از آن دارد که داستان در چهارچوبهای یک داستان واقعگرا جای نمیگیرد. در این داستان که هر شخصیتی به گونهای مسخ شده است، فضای داستان فضایی واقعی است. خانه، کوچه، مدرسه و حتی بیابان همگی ملموس هستند و به گونهای پرداخته شدهاند که خواننده به راحتی خود را در فضا حس میکند.
اما آنچه که این داستان را خاص میکند همین تقابل واقعیت و خیال است. با توجه به اینکه این داستان مؤلفههای یک داستان رئالیسم جادویی (وهمآلودگی، وجود فانتزی افسانهای، عدم وجود زمان_مکان مشخص، معناگریزی و…) را علیالخصوص در نیمهی دوم داستان دارد، اما آیا این داستان را میتوان به یقین در این دستهبندی قرار داد؟
به گمان نگارنده داستان بیشتر از آنکه در این طبقهبندی جای بگیرد داستانی سمبلیک و نمادین محسوب میشود. مادری روضهخوان و مومن، پدری که دستش به خیر میرود، امامزاده و حاجشیخ، برج خاوری که طبقاتی برای اکتشاف دارد، بوی لاشهای که در هوای دشت میپیچد، و مهمتر دو پسربچهای که در سن بلوغ، سرگردان در این مارپیچ، در بخش سوم داستان به دنبال جواب میگردند. جوابی که هیچگاه به خواننده داده نمیشود. خواننده نیز مانند این دو پسربچه در این وادی سرگردان است. پدر اسی که بود و عاقبتش چه شد؟ محرکهای که داستان با آن شکل میگیرد و خواننده را همراه شخصیتها به دنبال خود میکشاند جایی در همان پشتبام برج خاور کنار پسرها رها میشود. آدمهایی که گُلهگُله از حاجشیخ بیرون میآیند با سایههایی که آدم نیستند. تنها چیزی که باقی میماند مسخشدگیست. دُم راوی حالا دارد کامل میشود. هنوز خارخار میکند و او نمیخواهد اسی از آن بویی ببرد. همانطور که اسی با پوشیدن دستکش پنجههایش را پنهان میکند.
«[…] هيچ داستان خوبی در دنيا، خالي از راز و ابهام نيست و آن را تا پايان داستان هم لو نمیدهد. در تمام داستانهای ناب دنيا راز باقی میماند. اين ربطی به ايجاد ابهام عمدی و بازيگوشی در ميانهی كار ندارد. هنر داستانهای خوب، خلق و حفظ اين راز تا پايان است.»**
اگرچه این بیجوابی خواننده را آزار میدهد اما اسدی همانگونه که گفته است به خوبی از پس این امر برآمده است. رازی را مطرح میکند و آن را تا انتهای داستان حفظ میکند. چرا این شهر اینگونه است؟ آدمهایش چرا تغییر شکل یافتهاند؟ و قرار است چه شود؟ او شهری ساخته است که تمام آدمهایش از تخموترکهی «اوسا خاور» هستند. آدمهایی که مسخشدگی خود را زیر پیراهنهایشان پنهان کردهاند و سایههایشان اسرارشان را برملا میکند. نقطهی اوج داستان و گرهگشایی آنجا اتفاق میافتد که اسی به تماشای زنی رفته است که روباه شده و او را با زنجیر به تیر بستهاند.
«گفت: خودتی از تخموترکهی خاوری! گهگیجه گرفته بودم. سرم داشت مثل فرفره چرخ میخورد. نمیفهمیدم کجا هستم. نترس! یواش گفت: نترس! گفت: اینها را ببین! بقیه را نشان کرد. گفت: اینها همه زیربُتهای هستن، لباساشون بره کنار همینجور سُم و دُم بیرون میریزه. دستم را یککم شل کرد. آنوقت بود که گفت: ولی به عیال اوسا بگو نمک گندِ چال رو نمیپوشه. و خندید. خندهی گندی داشت. گندتر از این بویی که پیچیده به دشت. بعد گفت: نمکگیر اوسا باشی و کوچه رو کنی نمکدون؟ دِ رسمش نیست خاتون! از دهنم در رفت گفتم: اوسا کیه؟»
داستان به ظاهر پایانی باز دارد و در خوانش اول خواننده گمان میکند که داستان ابتر مانده است. اما شاید توجه به نشانهها به خواننده نشان بدهد پدر اسی چه کسی است و برج خاور چیست!
*کتاب انسان کامل، مرتضی مطهری **مصاحبه با کورش اسدی، روزنامهی آرمان، خرداد ۱۳۹۵
تصویر: چاپ سنگی از علیقلی خویی، نسخهی سال ۱۲۶۴ه.ق، کتاب عجایبالمخلوقات قزوینی
حکم قتلت را امروز صبح صادر کردند. نه به صورت علنی و نه به شکل دستورالعملی از طرف فرمانده؛ دهانبهدهان و با نشانهها. طوری که بعدها بشود کتمانش کرد. از امشب ...
این جایی که هستم، بالای برجک، بهترین مکان برای کسی مثل من است. جایی که مجبوری بیدار باشی و بیدار بمانی. من فقط نگهبانی هستم که از ارتفاع به پهنهی ...
«صد سال تنهایی» روایتگر داستان چند نسل از خانوادهی بوئندیاست؛ خانوادهای که در میان جنون، عشقهای ممنوعه، جنگ و سایهی سنگین نفرینی صدساله زندگی میکنند. این سریال که در کلمبیا ...
پیشگفتار مترجم سوتلانا آلکسیویچ نویسنده و روزنامهنگار اهل بلاروس است که در سال ۲۰۱۵ برندهی جایزهی نوبل ادبیات شد. او نخستین نویسندهی بلاروس است که موفق شد نوبل ادبیات را از ...
نویسنده: علی نادری
نویسنده: سعید اجاقلو
نویسنده: احمد راهداری
نویسنده: ماشا گسن | مترجم: شبنم عاملی
نویسنده: سمیرا نعمتاللهی