مواجههی مخاطب با واقعیت
نویسنده: عطیه رادمنش احسنی
تاریخ انتشار: ۱۷ خرداد, ۱۴۰۰
یک گل سرخ برای امیلی اولین داستان کوتاه ویلیام فاکنر بود که در سال ۱۹۳۰ در یکی از نشریات ادبی در امریکا منتشر شد. داستان ماجرای زنیست به نام امیلی گریرسن از خانوادهای اشرافی و متعلق به جنوب امریکا که بعد از مرگ پدرش ثروت خود را از دست میدهد و در خانهای بزرگ به همراه تنها خدمتکار خانه که سیاهپوست است، زندگی میکند. با هومر بارون که اهل شمال است و برای کار به شهر آنان آمده است، آشنا میشود. عشقی میان آنها شکل میگیرد. هومر به ناگهان ناپدید میشود و دیگر امیلی از خانه خارج نمیشود. بعد از مرگاش مردم شهر وارد خانهی امیلی میشوند و جنازهی هومر را بر روی تختی پیدا میکنند، در حالیکه یک رشته از موی سفید امیلی بر بالشت کناری نیز هست. ولی آیا میتوان داستانی را که ساختاری مدرن دارد، به شیوهای خطی تعریف کرد و ادعا کرد که این خلاصهی داستان است؟ داستانی با خصوصیات امپرسیونیستی و پیرنگی حذفی، که با حذف رویکردهای کششی در داستان، خواننده را از سطح قصه به لایههای زیرین آن سوق میدهد. دکتر پاینده در خصوص داستان امپرسیونیستی میگوید:
«داستان کوتاه امپرسیونیستی در نگاه اول شرحی بیحسابوکتاب از رویدادهای نامرتبط یا پردازش بیهدف شخصیتهایی جدا از هم به نظر میرسد. عنصری که غیابش در این داستانها کاملا محسوس مینماید، انسجام روایی است.» (داستان کوتاه در ایران)
یک گل سرخ برای امیلی با حذف توالی زمانی با مرگ امیلی شروع میشود. در همان سطرهای آغازین داستان، راوی اشاره میکند که اکنون پس از ده سال اهالی جفرسُن، شهری در جنوب امریکا، میتوانند به خانهی دوشیزه امیلی گریرسن وارد شوند. خواننده، کنجکاو در تمام صحنههای داستان تلاش میکند تا امیلی را بشناسد. تلاشی که ناکام میماند و زندگی امیلی شبیه طرحی نیمهتمام در ذهن خواننده باقی میماند. «ما راوی» تنها اطلاعات اندکی از زندگی امیلی دارد. اطلاعاتی که تنها گوشهای از آن را شاهد بوده. فاکنر با به کارگیری راوی جمع (اهالی شهر)، سعی در ساختن فضایی دارد که بتواند شخصیتهای داستان را در تقابل هم قرار دهد. «ما راوی» این داستان که از راویهای نادر داستاننویسیست، گاهی پیر است و گاهی جوان. گاهی در کنار امیلی قرار میگیرد (به یاد بیاوریم زمانی که امیلی و هومر باهم کالسکهسواری میکردند و بر خلاف رسومات رایج رفتار میکردند) و گاهی در مقابل او (دخالت در زندگی امیلی و دعوت از خالههای او و یا رفتن اعضای شورای شهر به منزل امیلی برای گرفتن مالیات.)
در حقیقت راوی با فاصله شاهد برخی از زوایای زندگی امیلیست. فاکنر با خلق شخصیتی به نام امیلی، در حقیقت شهر جفرسن و عادات اهالی آن را برای ما تشریح کرده است. این قصهی امیلی نیست که روایت میشود، قصهی مردمانیست در مواجهه با یک رویداد. راوی در اصل آخرین بازماندهی دوران گذشته را مرور میکند و در انتها او را به خاک میسپارد. پدر، نمایندهی پرقدرت گذشتهی این شهر است و امیلی خرابهای رو به زوال از گذشتهای باشکوه. امیلی برای راویون داستان، گذشتهایست که با عشق و نفرت به آن مینگرند.
تا اواسط داستان به نظر میآید که جمع (شهر) همیشه در مقابل امیلی شکست میخورد و یا از او میترسد. از پرداخت نکردن مالیات و خریدن مرگ موش و تسلیم داروخانهچی، تا بوی گندی که منشا آن از خانهی امیلیست ولی کسی جرات نمیکند زنگ خانهی او را بزند و علت را پرسوجو کند؛ همگی شواهد این ادعاست. ولی پایانبندی داستان نشان از شکست امیلی دارد. شکست او در برابر شهری که او و طبقهی اجتماعیاش را از یاد نمیبرد، حتا اگر امیلی خواهان از یاد بردن آن باشد. اسکلت روی تخت در اتاقی پر از غبار، تداعیکنندهی آن است که امیلی در برابر گذشتهی خود به زانو در آمده است. این اهالی جفرسن هستند که امیلی را در پس دیوارهای خانهاش حبس کردهاند.
هدف در داستان امیلی، نه گل سرخ است، نه مردن هومر، نه ناپدید شدن کارگر سیاهپوست بعد از مرگ او و نه حتا پدر مستبد امیلی. هدف همچون پردهای امپرسیونیستی، مواجه کردن مخاطب با واقعیت و نه بازنمایی واقعیت است. مواجه کردن خواننده با تغییری اجتماعی که در طول یک نسل اتفاق افتاده و در فهم مردمانی که هم بازیگر و هم تماشاچی این نمایش اجتماعی بودهاند نمیگنجد. از این روست که داستان فاکنر از فراسوی زمان و مکان عبور میکند و در هر خوانش دوباره، مولفههای خود را در بستر همان زمان پیدا میکند.
* یک گل سرخ برای امیلی توسط نجف دریابندری در مجموعهای به همین نام ترجمه و توسط انتشارات نیلوفر به چاپ رسیده است.
نام اثر: بانو با چتر آفتابی، اسکار کلود مونه، ۱۸۷۵م.
حکم قتلت را امروز صبح صادر کردند. نه به صورت علنی و نه به شکل دستورالعملی از طرف فرمانده؛ دهانبهدهان و با نشانهها. طوری که بعدها بشود کتمانش کرد. از امشب ...
این جایی که هستم، بالای برجک، بهترین مکان برای کسی مثل من است. جایی که مجبوری بیدار باشی و بیدار بمانی. من فقط نگهبانی هستم که از ارتفاع به پهنهی ...
«صد سال تنهایی» روایتگر داستان چند نسل از خانوادهی بوئندیاست؛ خانوادهای که در میان جنون، عشقهای ممنوعه، جنگ و سایهی سنگین نفرینی صدساله زندگی میکنند. این سریال که در کلمبیا ...
پیشگفتار مترجم سوتلانا آلکسیویچ نویسنده و روزنامهنگار اهل بلاروس است که در سال ۲۰۱۵ برندهی جایزهی نوبل ادبیات شد. او نخستین نویسندهی بلاروس است که موفق شد نوبل ادبیات را از ...
نویسنده: علی نادری
نویسنده: سعید اجاقلو
نویسنده: احمد راهداری
نویسنده: ماشا گسن | مترجم: شبنم عاملی
نویسنده: سمیرا نعمتاللهی