مصاحبه با عطیه عطارزاده
نویسنده: حدیث خیرآبادی
تاریخ انتشار: ۱۷ خرداد, ۱۴۰۰
در چند سال اخیر از عطیه عطارزاده بسیار شنیدهایم. نویسندهی رمان «راهنمای مردن با گیاهان دارویی» که در سال ۱۳۹۶ توسط نشر چشمه به چاپ رسید و از سوی مخاطبان و منتقدان فارسیزبان با استقبال خوبی مواجه شد؛ به نحوی که توانست برگزیدهی جایزهی ادبی بوشهر، برگزیدهی جایزهی ادبی هفتاقلیم و یکی از نامزدهای نهایی جایزهی ادبی «احمد محمود» باشد و این اواخر به چاپ شانزدهم هم برسد. «راهنمای مردن با گیاهان دارویی» نخستین رمان عطیه عطارزاده و اولین اثر داستانی اوست. هرچند او پیش از این، در سال ۱۳۹۴با مجموعه اشعارش «اسب را در نیمهی دیگرت برمان» خودش را در حیطهی ادبیات مطرح کرده بود. آنچه در پی میآید، متن گفتوگوی «گروه ادبی پیرنگ» با عطیه عطارزاده است که با محوریت رمان ایشان «راهنمای مردن با گیاهان دارویی» صورت گرفته است. در این میان، گریزی هم زدهایم به سوالهای کلیتری دربارهی ادبیات و بهویژه داستان. در تنظیم سوالها سعی بر آن بوده مواردی مطرح شود که در سایر مصاحبههایی که پیش از این با ایشان انجام شده، مغفول مانده یا کمتر به آنها پرداخته شده است.
سوال: میخواهم از اسم کتاب شروع کنم. تقریبن با هر یک از خوانندههای کتاب شما مواجه شدهام، میگویند پیش از هر چیز، اسم کتاب برایشان جذاب بوده و باعث شده ترغیب شوند برای ورق زدن، خریدن و در نهایت، خواندن کتاب. این اسم از کجا آمد؟ وقتی شروع کردید به نوشتن رمان، اسمش را تعیین کرده بودید یا در میانهها یا انتهای کار برای شما مشخص شد که قرار است اسم کتاب را بگذارید «راهنمای مردن با گیاهان دارویی»؟
از نیمههای کار، تقریبا از جایی که مطمئن شدم میخواهم از حاشیهها و تصاویر استفاده کنم، به اسمی شبیه دایرهالمعارف یا دفترچه راهنمایی برای نوعی رابطه خاص با گیاهان دارویی فکر میکردم. عنوان کتابی که برای بررسی به نشر چشمه دادم، «دفترچه راهنمای ارتباط با گیاهان دارویی» بود. ترکیب «راهنمای مردن با گیاهان دارویی» را اما به طور خاص مدیون همفکری با مهدی یزدانی خرم هستم.
سوال: و در مورد طرح جلد کتاب؛ اساسن برای طرح جلد کتاب چقدر اهمیت قائلید؟ با توجه به اینکه شما خودتان نقاشاید و در زمینههای بصری حساسیتهایی دارید، برای طرح جلد کتابتان ایده یا دخالتی داشتید؟ و یا اینکه همهچیزش به عهدهی ناشر بود؟ در نهایت، طرح جلد کتاب، چقدر با آن چیزی که خودتان انتظار داشتید، همخوانی دارد؟
در مورد طرح [جلد] این کتاب من دخالتی نداشتم. خودم هم بعد از چاپ دیدمش. فکر میکنم به دلایل فنی، این روند انتخاب طرح جلد کتابهای نشر چشمه است، یا حداقل روندیست که برای کتابهای اول نویسندگان دارند. بیشک ترجیح میدادم طرح ]جلد[ کتاب از نقاشیهای خودم بود اما چنین امکانی میسر نشد. در عین حال طرح فعلی را هم دوست دارم و وقتی دیدمش با وجود فاصله زیادی که با تصور شخصیام داشت، نوعی رابطهی بهخصوص با مضمون کتاب را برایم تداعی کرد، یکجور نگاه کردن دزدکی به تنهایی. و البته رنگ سبزش هم که رنگ محبوب من است.
سوال: در حاشیهی سطرهای کتاب، به عنوان مثال آنجایی که دختر دارد یکی از گیاهان دارویی یا اعضای بدن انسان را توصیف میکند، طرحهایی در تکمیل متن آمده. استفاده از این ایده، در ساختار روایت داستان چقدر نقش دارد؟ با اینکه در سرشناسهی کتاب اسمی از طراح طرحها نیامده، ولی با توجه به آنچه از بیوگرافی شما میدانیم، میشود حدس زد که طرحها هم از خودتان باشد. میخواهم بدانم وجود این طرحها برایتان آنقدر مهم بوده است که اگر خودتان هم نمیتوانستید بکشید، سفارش میدادید که کس دیگری بکشد و حتمن در ساختار کتاب گنجانده شوند؟ این طرحها قرار است چه خلائی را پر کنند؟ (آیا ما قرار است چیزهایی که دختر نمیبیند و فقط دارد از روی توضیحات کتاب تخیل میکند را به صورت مصور ببینیم؟ یا فقط قرار است وارد حال و هوای تصویری کتابهایی شویم که دایرهالمعارف گیاهان دارویی یا بدن انساناند؟ یا چیز دیگری؟) و اینکه، طرحها را کی اضافه کردید؟ آیا در نسخهی پیشنویس رمان هم بودند یا موقع چاپ اضافه شدند؟
این فکر در میان راه نوشتن رمان به ذهنم آمد، وقتی داشتم یک سری کتابهای قدیمی طب را مطالعه میکردم. طرحها را با الهام از آنها کشیدم و البته فکر میکنم آنقدر ساده و بدوی هستند که هرکسی میتواند تصویرشان کند. احساس میکردم با حضور آنها هم فرم کتاب به آن کتابهای قدیمی که الهامبخش دخترند نزدیکتر میشود و هم با نام کتاب که قرار بود نوعی دفترچه راهنما باشد -شاید دفترچه راهنمایی که دختر میخواست بنویسد- نزدیکی پیدا میکند.
سوال: داستان در ۲۳ پرده روایت میشود. چرا پرده؟ پرده برای نمایش استفاده میشود و بهنوعی برای موسیقی. آیا هدفی داشتید از این تقسیمبندی و این نامگذاری؟ آیا عدد ۲۳، بار معنایی و رمزی دارد و قرار است چیزی به مخاطب بگوید و مقصودی از آن داشتهاید؟ پرده برای من طنینی باستانیتر از فصل داشت. وجودش نوعی فضای آرکائیک برای کتاب ایجاد میکرد که من دوستش داشتم. این تقسیمبندی البته در ادیتهای نهاییتر به دست آمد و به من برای ساختارمند کردن روایت کمک زیادی کرد. در مورد تعداد پردهها اما هیچ معنا و مقصود خاصی وجود نداشت و صرفا بر اساس نوع تقطیع روایت به عدد فعلی رسید.
سوال: نام تکتک پردهها / فصلهای کتاب اغواکننده و جذاب است. در عین حال شاید اینطور به نظر برسد که دارند از سوی نویسنده به مخاطب، کدهایی میدهند. یکی از پردهها را اینطور نامیدهاید: «تحملکنندگان ساکنان برزخاند.» خب اگر فرض کنیم که جهان پیرامون دختر را نمودی از برزخ در نظر گرفتهاید، میتوان بعضی مشخصات برزخ را اینطور اسم برد: انزوا، دوری از جهان و جماعت، تجربه نکردن عشق، تنهایی و… آیا واقعن میخواستهاید این برزخ را بسازید؟
عنوان هر یک از این پردهها مستقیما برگرفته از موضوع آن پرده و در بیشتر موارد عینا یکی از جملات متن همان پرده است. دختر در موقعیتی برزخی زندگی میکند و جهنم را در یک سو و بهشت را در سوی دیگرش دارد. اما من به اینکه عناوین پردهها ربطی به این برزخ داشته باشد فکر نکرده بودم و فقط میخواستم هر نام عصارهی آن پرده را در خود داشته باشد. البته این که شما میگویید برایم خوانشی جالب است.
سوال: بخش زیادی از ماجراهای داستان، در فضای بستهی خانهی دختر میگذرد. از طرفی ما اسمی هم از شهرهای خوی و برلین میشنویم و راوی، سفری هم به کاشان دارد. میخواهم بدانم با این اوصاف، آیا شما برای «مکان» و مشخصن شهرها، نقشی پیشبرنده قائل بودهاید یا نه؟
خانه هستی دختر است؛ چیزی شبیه تن. تنها امکان او برای تجربهی حسی جهان پیرامون. شهرها هم نوعی درک جغرافیایی از جهان پیرامون دختر میآفریند. انتخاب آنها کاملا بر اساس تجربهی شخصی من از آن مکانها بوده و دلایل کاملا خصوصی و حسی داشته. منظورم مثلا تجربهی سفریست که یک زمانی به خوی داشتم یا اینکه مادرم اهل کاشان است و نایبیان واقعا از اجداد مادریم بوده و امثال اینها. منظور شما از پیشبرنده بودن را دقیقا متوجه نمیشوم اما اگر منظور این است که درک راوی به واسطهی حرکت میان این مکانهاست که تغییر میکند، با شما کاملا موافقم. اصلا فکر میکنم درک تکتک ما انسانها از طریق همین حرکت زمانمند در فضا و مکان است که تغییر میکند.
سوال: شما در جایی گفتهاید: «ادبیات برای من، امکان فرا رفتن از واقعیت است.» آنچه در رمان «مردن با گیاهان دارویی» میبینیم، ساختن جهانی ذهنیست. یعنی شما بیشتر با ذهنیات سر و کار دارید تا با عینیات. جهانی که به مخاطبتان عرضه میکنید، ساخته و پرداختهی ذهن راویست. آیا این موضوع، برخاسته از آن جهانبینی شماست؟ میخواستهاید از امکان ذهنگرایی برای فرا رفتن از واقعیت و در نهایت رسیدن به جوهرهی ادبیات از دید خودتان نزدیک شوید؟ یا صرفن یک ابزار و تکنیک داستانیست و کاری به آن جهانبینی ندارد؟
من در این رمان میخواستم از این امکان بهخصوص ادبیات استفاده کنم، منظورم امکان استفاده از کلمات برای خلق جهانیست که نیست. امکانش برای درک ذهنی جهانی که هست. برای من همیشه جهانبینی قبل از تکنیک قرار میگیرد. البته شکی نیست که این دو رابطه دیالکتیکیای با هم دارند. اما من اثری را دوست دارم که در آن این محتوا باشد که فرم خاص خود را میآفریند، اگرچه برعکسش هم کاملا ممکن است. در مورد این رمان هم همین بود. در واقع هنگام نوشتن، این محتوا بود که فرمش را به نوشته تحمیل کرد.
سوال: یکی از ویژگیهای حائز اهمیت در ساختار رمان، این است که علاوه بر آنکه همهچیز در ذهن راوی/دختر میگذرد، هیچجا دیالوگ مستقیمی بین شخصیتها رد و بدل نمیشود. آیا کنترل میکردید این را؟ یعنی بهعمد میخواستید هیچجا این تخطی صورت نگیرد؟ یا ناخواسته خودش را تحمیل کرد به شما؟
جهان این داستان آنقدر ذهنی بود که حتی اگر دیالوگی در آن اتفاق میافتاد باید از دروازهی ذهن راوی عبور میکرد. به بیانی دیگر هرگز آنچه واقعا در جهان بیرون وجود داشت اصلا مهم نبود، بلکه درک راوی از آن اتفاق بود که اهمیت داشت. حتی اگر این درک در بسیاری موارد نادرست بود یا حداقل اعوجاج داشت. من در موقع نوشتن، تعمدی برای بودن یا نبودن دیالوگ نداشتم اما واقعا در پیشبرد روایت، هیچجا لزوم بودنش را احساس نکردم و این الگو خودبهخودی به وجود آمد.
سوال: و دختر بهعنوان شخصیت محوری داستان، اسم ندارد. نمیخواستید اسم داشته باشد؟ یا ناخودآگاه به همان دلیلِ ذهنی بودن روایت و نبودن دیالوگهای مستقیم، این اتفاق افتاد؟ اما احتمالن این دختر در ذهن شما بهعنوان نویسنده اسم دارد، حتا اگر واردش نکرده باشید در داستان. همینطور است؟
دادن هر اسمی به این دختر برایش یک شکل میساخت. حداقل در ذهن من میساخت و من نمیتوانستم او را به فیگور و شکل ظاهری هیچکدام از نامهایی که میشناختم ربط بدهم. در واقع او هیچ کدامشان نبود و هنوز هم نیست. هر اسمی همانقدر که برای او شخصیت میآفرید، او را محدود میکرد و من نمیتوانستم این محدودیت را تحمل کنم. این دختر هنوز هم در ذهن من بینام است. در واقع حتی صورت کاملا مشخصی هم ندارد و من این بودن و نبودنش را بسیار دوست دارم.
سوال: داستان «راهنمای مردن با گیاهان دارویی» در فضایی بیشتر سوررئال روایت میشود. چیزی میان واقعیت و خیال و وهم، خواب و بیداری. اما همین داستان، از بینامتنیت داستانهای پستمدرن هم بهره میبرد. شخصیتهای خیالی داستان که جهان دختر را میسازند، از دل تاریخ میآیند. ابوعلی سینا، شیخ اشراق، سردار حسین، بورخس و… اصلن همین که در داستان از علوم و مکاتب مختلف مثل گیاهشناسی، طب، فلسفه بهره گرفتهاید، خودش مولفهای پستمدرن است. در جایی خواندم که گفته بودید خیلی به خطکشیهای سبکی و ژانری اعتقادی ندارید. اما سوالم این است که موقع نوشتن رمان، کاملن فارغ از این بودید که دارید فضایی سوررئال میسازید یا المانهای پستمدرنیستی را وارد رمان کردهاید؟
بله. کاملا فارغ بودم. تنها چیزی که برایم اهمیت داشت خلق جهانی بود که دوست داشتم باشد و اینکه آن جهان یا تکنیک و ژانری که برای خلقش به کار میبردم، چه نامی داشته باشد یا نداشته باشد، یا اصلا درست باشد یا نباشد، برایم اهمیتی نداشت. تنها چیز مهم این بود که تا حد امکان خلاقانه باشد.
سوال: شخصیت اصلی و راوی داستان، دختریست نابینا. نویسنده موقع ساختن چنین شخصیتی، خواه ناخواه وارد جهانش میشود. اینکه فرد نابینا برای شناخت جهان از سایر حواس خود (بویایی، چشایی، لامسه و…) استفاده میکند را نویسنده باید بهخوبی درک کند، وگرنه امکان نزدیک شدن به چنین شخصیتی وجود نخواهد داشت. آیا ساختن چنین شخصیتی روی استفادهی بهتر و بیشتر خودتان از سایر حواس، تاثیری گذاشته است؟ به قول خودتان در رسیدن به «حقیقی دیدن» به عنوان تجربهای شخصی. خودتان تغییری در خودتان احساس میکنید؟
فکر نمیکنم در مورد استفاده از حواس بدنی چنین تاثیری روی من داشته. اگر هم داشته گذرا بوده. اما به هر حال من در طول نوشتن این داستان خودم را دوباره کشف کردم. با بسیاری از ترسها، خاطرات و سوالات درونیام روبهرو شدم و آنها را دوباره زندگی کردم. در واقع برای خودم و جهانم معناهای تازهای پیدا کردم و برای بسیاری از تردیدهایم پاسخهایی یافتم. فکر میکنم معنای «حقیقی دیدن» هم واقعا چیزی بیرونی نیست که بشود توضیحش داد.
سوال: شما که با مدیومهای دیگری همچون شعر، سینما و نقاشی آشنا هستید و تجربهی فعالیت در آن مدیومها را هم دارید، هیچ وقت فکر نکردهاید که اگر بخواهم «راهنمای مردن در گیاهان دارویی» یا جهان دختر داستان را با مدیوم دیگری ارائه بدهم، چه خواهد شد؟ وسوسهاش در شما نبوده یا نیست؟
در مورد تبدیل کردنش به فیلم و تئاتر پیشنهادهایی شنیدهام که باعث شده به این اقتباس فکر کنم. البته نه اینکه خودم این کار را بکنم. به نظرم رمان برای خودش کامل است و من نیازی به ارائهاش با مدیومهای دیگر ندارم. به نظر من در این دو عرصهای که گفتم (سینما و نمایش) امکان اقتباس مستقیم رمان وجود ندارد، مگر اینکه کارگردان اقتباس آزادی از آن داشته باشد.
سوال: شما را پیش از آنکه با داستان بشناسند، با شعر میشناسند. خودتان هم در جایی گفتهاید که نوشتن و سبک داستانیتان از شعر میآید. با توجه به اینکه در میان قالبهای داستانی مدرن، داستان کوتاه بیش از داستان بلند و رمان، با شعر قرابت دارد و برخی منتقدان داستان کوتاه مدرنیستی را «داستان شاعرانه» یا «غنایی» مینامند، سوالم این است که چه شد شما از داستان کوتاه شروع نکردید؟ آیا برای ورود به داستاننویسی، از همان ابتدا رفتید سراغ رمان؟ آیا تاکنون نوشتن در قالب داستان کوتاه را تجربه کردهاید؟ قصد ندارید کتابی در این قالب بدهید؟ در مجموع، رابطهی هر یک از این دو قالب را با شعر و نسبت خودتان را به عنوان شاعر با هر یک از این قالبها چطور میبینید؟
چرا. داستان کوتاه را بارها و بارها تجربه کردهام و تا به حال در آن موفق نبودهام. به نظرم رمان امکان بیشتری برای خیالپردازی به من میدهد، امکان بیشتری برای استفاده از کلمات برای ساختن یک جهان متفاوت. برخلاف چیزی که شاید به نظر برسد، تجربه شخصی من این بوده که نوشتن داستان کوتاه بسیار دشوارتر از نوشتن رمان است یا بهتر است بگویم شکل کاملا متفاوتی دارد که من هنوز توانایی دست و پنجه نرم کردن با آن را ندارم. البته هنوز هم روی داستان کوتاه کار میکنم ولی اینکه بعدها کتابی در این قالب دربیاورم یا نه بستگی به رضایت آیندهام از داستانها دارد که فعلا نیست.
سوال: میگویند هنرها نسبت به یکدیگر حسد میورزند. بهویژه ادبیات، اگر ببیند هنرمند توجهش همزمان معطوف به هنر دیگریست، خودش را آنگونه که باید، نشان نمیدهد. شما به عنوان هنرمندی که همزمان در مدیومهای مختلف فعالیت میکنید، چنین حسی ندارید؟ همهی این هنرها برایتان جایگاه یکسانی دارند؟ هنوز به نقطهای نرسیدهاید که احساس کنید باید یکی را قربانی دیگری کنید یا اصلن بگویید بهترین ابزارم را برای بیان خودم و دغدغههایم پیدا کردهام و میتوانم آن دیگریها را به حاشیه برانم؟ یا اصلن یکیشان خودش مابقی را پس بزند؟
احساس من در این مقوله بسیار لحظهای ست. تنها چیزی که برایم اهمیت دارد شوریست که راهنماییام میکند و به آن بیش از موفقیت احترام میگذارم. بارها تصمیم گرفتهام تمرکزم را بر شعر، ادبیات، نقاشی یا مستند بگذارم یا حداقل دوتایشان را انتخاب کنم اما هیچ وقت نتوانستهام. در واقع این تصمیم بعد از یکی دو هفته کاملا فراموش میشود. البته این توجه همزمان اگرچه بدیهای زیادی دارد -که بر همگان مشهود است و فکر نمیکنم نیاز به توضیح داشته باشد-، اما همین که کمی از بار فشار تمرکز بیوقفه روی یک کار و بهخصوص فشار زمانهای ناتوانی در انجام آن کار میکاهد، خودش موهبتیست. من واقعا نمیتوانم نویسنده تماموقت باشم چون روزهای بسیاری در زندگیام هستند که در آنها هیچ رابطهای با کلمه ندارم. از نویسندگان بزرگ بسیار شنیدهایم که باید هر روز نوشت و این ارتباط را به زور هم شده حفظ کرد، اما در مورد من این کار ناممکن است و پافشاری روی آن بیش از اندازه مخرب. در چنین روزهایی اگر مثلا نقاشی کردن نباشد، به شدت توانایی کنترل خودم را از دست میدهم و احساس میکنم در جهان گم شدهام. به نظر من هنر برای خالقش پیش از آنکه وسیلهی ارتباط باشد، یک نوع درمان است. حداقل برای من که اینطور است. تنها وسیله برای تاب آوردن.
سوال: شما در کار داستاننویسی از چه نویسندگانی بیشتر یاد گرفتهاید؟ مشخصن بورخس و فلوبر که در کتاب «راهنمای مردن با گیاهان دارویی» هم از آنها نام برده شده، برایتان چه جایگاهی دارند؟
قطعا از هر نویسندهای که خواندهام یاد گرفتهام. دوراس، فاکنر، بورخس، معروفی، براهنی اسامیای هستند که بیشتر یادم ماندهاند، شاید چون مدت بیشتری رویم تاثیر داشتهاند. در زمان نوشتن رمان «راهنمای مردن با گیاهان دارویی» جهان بورخس را به طور خاص به خاطر رابطهاش با اساطیر و نمادها و معناگراییاش دوست داشتم. آن دوران بیشترین تمرکزم روی اسطورهشناسی و حکمت قدیم بود. فلوبر اصلا نویسنده محبوبم نبوده و نیست و فقط به خاطر رابطهای که میان شخصیت اما بواری و راوی احساس میکردم از آن استفاده کردم.
سوال: آیا در حیطهی نقد حرفهای، برای کتابتان اتفاقهای خوبی افتاده؟ یا اینکه همان ضعف همیشگی که در حوزهی نقد داشتهایم، شامل حال داستان شما هم شده است؟
نقدهای متقاوتی درباره کتاب دیدهام. بعضیهایشان بسیار جالب و حتی آموزنده بودند؛ به این معنا که اجازه دادند از چیزهایی که خودم آگاهانه نمیدانستمشان آگاه شوم. بعضی دیگر در حد توضیح داستان بودند. یکی از نقاط ضعف من این است که به طور جدی آنچه پیرامون کارم در جریان است را پیگیری نمیکنم. به همین خاطر واقعا امکان قضاوت در این مورد را ندارم.
سوال: بهترین بازخوردهایی که این مدت در مورد کتابتان دریافت کردهاید، چه بوده؟ کتاب جدیدی در دست نوشتن دارید؟ اگر آره، این بازخوردها چه آموزهها و تاثیراتی برای نوشتن این اثر جدید داشته است؟
بهترینش یک پیام اینستاگرامی بود از یک دختر نوجوان. عکسی از گوشه کتابش گرفته بود که در آن تاریخ زده بود و نوشته بود این کتاب، امروز زندگی من را عوض کرد. رمان دومم را تمام کردهام و به نشر چشمه دادهام. در مورد تاثیر بازخوردها و عکسالعملها باید بگویم که احتمالا من را سختگیرتر کردهاند و بیشک لحظاتی مرا ترساندهاند. اما من همیشه سعی کردهام خودم را از این فضا دور نگه دارم. شاید دلیل عدم پیگیری جدی بازخوردها و نقدها همین باشد. برای محافظت از خودم تا نگذارم جز نیاز درونیام برای خلق، چیز دیگری روی روند کارم اثر بگذارد. نمیدانم در این کار چقدر موفق بودهام. اگر رمان دومم را خواندید و با خودتان گفتید این نویسنده اصلا به فروش کارش یا جذاب بودن رمانش فکر نکرده، به این معناست که در این کار موفق بودهام.
با سپاس از وقتی که در اختیار ما گذاشتید.
حکم قتلت را امروز صبح صادر کردند. نه به صورت علنی و نه به شکل دستورالعملی از طرف فرمانده؛ دهانبهدهان و با نشانهها. طوری که بعدها بشود کتمانش کرد. از امشب ...
این جایی که هستم، بالای برجک، بهترین مکان برای کسی مثل من است. جایی که مجبوری بیدار باشی و بیدار بمانی. من فقط نگهبانی هستم که از ارتفاع به پهنهی ...
«صد سال تنهایی» روایتگر داستان چند نسل از خانوادهی بوئندیاست؛ خانوادهای که در میان جنون، عشقهای ممنوعه، جنگ و سایهی سنگین نفرینی صدساله زندگی میکنند. این سریال که در کلمبیا ...
پیشگفتار مترجم سوتلانا آلکسیویچ نویسنده و روزنامهنگار اهل بلاروس است که در سال ۲۰۱۵ برندهی جایزهی نوبل ادبیات شد. او نخستین نویسندهی بلاروس است که موفق شد نوبل ادبیات را از ...
نویسنده: علی نادری
نویسنده: سعید اجاقلو
نویسنده: احمد راهداری
نویسنده: ماشا گسن | مترجم: شبنم عاملی
نویسنده: سمیرا نعمتاللهی