نویسنده: توضیح و انتخاب: عطیه رادمنش احسنی
تاریخ انتشار: ۲۳ خرداد, ۱۴۰۰
در «یوگا سوترا» هشت مرحله برای تربیت بدن، ذهن و تزکیهی نفس وجود دارد که به مانند طنابی بههم پیوسته است (سوترا در لغت به معنای طناب است). مراحلی که گذر از آنها به اندازهی عمر آدمی است. یکی از تفاسیر از مراحل یوگا سوترا این میتواند باشد که حالا که زندگی یک رنج و عذاب مکرر است، چهگونه میتوان آنرا طی کرد؟ احتمالاً دو راه به ذهن آدم میرسد و به تعبیر کامو البته به ذهن آدمی که با خود روراست است: زندگی ارزش زندگی کردن دارد و یا نه؟ فلسفهی تفکری یوگا که یکی از شش فلسفهی آیین هندو است، توسط پاتانجالی از روی متون کهن هندی چهار قرن بعد از میلاد مسیح در کتابی تحت عنوان یوگا سوترا جمعآوری شد. این تنها کتابی است که به صورت دقیق به آیین یوگا به عنوان یکی از راه و روشهای زندگی میپردازد. هشت مرحله و تزکیهی نفس و رنجی که بدن در سوترا متحمل میشود، شباهتهای زیادی با افسانهی سیسفوس دارد. سیسفوسی که در پی رنج خدایان سنگی را مادامالعمر بر دوش داشت، به بالای کوه میبرد و بعد سنگ میلغزید و تکرار و تکرار. پرسشی که کامو در فصل اول کتاب اسطورهی سیسفوس مطرح میکند، این است که آیا داستان زندگی سیسفوس و رنجی که خدایان برای او رقم زده بودند، «رنج» است؟ و یا به نوعی سیسفوس در پس این تکرار، شیوهای از امید را به نمایش میگذارد؟ همان تعبیری که در پس رنج و ریاضت و تکرارهای بدنی و ذهنی یوگا نهفتهاست. این امید که در هر تکرار و شکست، در حقیقت انسان قدمی برای رسیدن به هدف برداشتهاست. پس فلسفهی اگزیستانسیالیستی بر خلاف مفهوم رایج خود تحت عنوان فلسفهی پوچی یا ابزورد، نگاهی امیدوارانه دارد برای درک هستی. به این معنا که انسان تنها با بازگشت به درون خود و انتخاب آزادیهای فردی است که توانایی به دوش کشیدن این بارِ عظیم هستی را دارد. همانطور که یوگا نیز تنها راه رهایی از خشم، رنج و درد زندگی را در نگاه درونی و فردی میبیند و آگاهی و تمرکز هرچه بیشتر بر بدن و ذهن. به یک نگاه، تنهایی و دوری جستن از تمام وسوسههای بیرونی زندگی که باعث طولانیتر شدن و دور شدن مقصد میشوند. سنگی بر دوش ما است که برای نرسیدن به پوچی و درجا زدن، میتوانیم آنرا با تمرکز و تعهد فردی و درونی، از کوتاهترین مسیر ممکن به مقصد برسانیم.
مقالهی «پوچی و خودکشی» با توضیح و ترجمهی خشایار دیهیمی از فصل آخر کتاب «اسطورهی سیسفوس» است؛ که در آبان ماه ۱۳۸۹ در مجلهی نگاه نو*، ویژهنامهی آلبر کامو منتشر شد و به مفهوم امیدِ نهفته در فلسفهی پوچی با نگاهی به اسطورهی سیسفوس میپردازد.
«اسطورهی سیسفوس مهمترین متن فلسفیای است که کامو نوشته است. از همان جملهی آغازین کتاب رویکرد اگزیستانسیالیستی کامو به فلسفه روشن میشود، اما در ادامه او اساسأ به نقد سایر متفكران اگزیستانسیالیست و پاسخهایشان به مسئلهی اگزیستانس میپردازد و در مقابل، فلسفهی اگزیستانسیالیستی خاص خودش را مطرح میکند که به «فلسفه پوچی» شهرت یافته است. آنچه باید یادآور شد این است که واژهی «پوچی» یا «ابسورد» نزد كامو معنایی منفی ندارد. کامو در واقع با این فلسفهاش میخواهد جستوجوی معنایی خارج از وجود خود انسان را نفی کند و مطلق معنا را در وجود خود انسان بیابد. در واقع، در نظر کامو جهان در برابر فریادهای استغاثهی انسان کر است و معنا را جز در وجود خود و زندگی خود نمیتوان یافت. قهرمان پوچی کامو کسی است که این واقعیت بیاعتنایی جهان طبیعی به انسان را میپذیرد و سعی میکند در حصار دیوارهای بیمعناییِ جهان خودش معنایی بیافریند. بنابراین، فلسفهی پوچی، برخلاف آنچه شایع است فلسفهی ناامیدی نیست، بلکه فلسفهی امید است، اما نه امیدی واهی به چیزی که وجود ندارد، بلکه امید به آفريدن آنچه در وضع بشری ممکن است. کامو در فصل آخر کتاب اسطورهی سیسفوس، که نام آن فصل هم «اسطوره سیسفوس» است، دربارهی سیسفوس و ربط آن به فلسفهی پوچی چنین مینویسد: «خدایان سیسفوس را محکوم کرده بودند که الىالابد سنگی بزرگ را از کوه بالا ببرد و به قله برساند، ولی سنگ از آنجا با وزن خودش دوباره به پایین میغلتید و به پای کوه میآمد. خدایان با خود فکر کرده بودند – و فکرشان بیدلیل هم نبود – که مجازاتی وحشتناکتر از کار و زحمت بیهودهای نیست که امیدی هم در آن نباشد. اگر سخن هومر را بپذیریم، سیسفوس داناترین و دوراندیشترین فانیان بود. بنا به روایتی دیگر، کار سیسفوس راهزنی بود. من البته تناقضی در این دو نمیبینم. دربارهی دلایل اینکه چرا سیسفوس محکوم به این کار بیهوده در جهان زیر زمین شده بود عقاید مختلف است. نخست میگویند او متهم به لودگی و سهلانگاری در قبال خدایان بوده است.او رازهای آنان را برملا میکرد. پوپتیر، آیگینا، دختر آیسوپوس، را ربود. پدر از ناپدید شدن دخترش ناراحت شد و شکایت به نزد سیسفوس برد. سیسفوس، که از ماجرای ربوده شدن دختر باخبر بود، پیشنهاد کرد این راز را به او بگوید به شرطی که آیسوپوس در عوض به دژ کورنت آب برساند. او رحمت آب را بر صاعقههای آسمانی مرجح داشت. به همین دلیل او را در جهان زیر زمین مجازات کردند. هومر در ضمن میگوید سیسفوس مرگ را به زنجیر کشیده بود. پلوتون (مالک جهان زیر زمین) تاب تحمل دیدن امپراتوری خالی و خاموش شدهاش را نداشت. پس خدای جنگ را فرستاد تا مرگ را از چنگال سیسفوس، که او را به اسارت گرفته بود، برهاند. در ضمن میگویند سیسفوس، که پایش لب گور بود، با کاری نسنجیده خواست عشق همسرش را امتحان کند. به همسرش گفت جنازهی او را دفن نشده وسط میدان عمومی شهر رها کند. سیسفوس پس از آن در جهان زیر زمین چشم گشود و در آنجا، آزرده از این حرفشنوی که خلاف عشق انسانی است، از پلوتون اجازه گرفت تا به زمین بازگردد و همسرش را گوشمالی بدهد. اما وقتی که چشمش دوباره به چهرهی این جهان روشن شد، و از آب و آفتاب، از سنگهای گرم و دریا آکنده از لذت شد، دیگر دلش نخواست به آن تاریکی جهان زیر زمین بازگردد. فراخواندنها، نشانههای خشم، هشدارها هیچ یک ثمری نداشت. سالهایی دراز او روبهروی انحنای خلیج، دریای تابناک، و لبخند زمین به زندگی ادامه داد. حال دیگر فرمانی از سوی خدایان ضروری بود، مرکوریوس آمد و گریبان مرد گستاخ را گرفت، شادیهایش را از او گرفت، و به زور او را به جهان زیر زمین بازگرداند، جایی که آن سنگ بزرگ در انتظارش بود. اکنون دیگر دریافتهاید که سیسفوس قهرمان پوچی است؛ هم به دلیل شور و اشتیاقش به زندگی، و هم به دلیل نوع شکنجهاش. تحقیرش نسبت به خدایان، نفرتش از مرگ، و شور زندگی آن مجازات توصیفناپذیر را نصیبش کرد که در آن کل هستی صرف رسیدن به هیچ میشود. این بهایی است که باید برای شور زندگی در این جهان پرداخت. از سیسفوس در جهان زیر زمین چیزی به ما گفته نمیشود. اسطورهها را برای خیال میسازند تا زندگی را در آنها بدمد. در این اسطوره آنچه میبینیم صرفا همه تلاش جسمی است که با زحمت سنگی بزرگ را بالا میبرد، آن را صدها بار میغلتاند و هل میدهد تا از شیبی بالا ببرد؛ چهرهای را میبینیم که در هم کشیده شده است، گونهای که سفت و سخت به سنگ چسبیده است، شانهای که تودهی سنگی گلآلود را نگه داشته است، پایی که تکیهگاه شده است، آغازی از نو با دستهایی وا گشوده، و کل ایمنی بشری دو دست خاکآلوده. در پایان این تلاش طولانی، با مقیاس مکان بیآسمان و زمان بیعمق، مقصود حاصل میشود. آنگاه سیسفوس سنگ را نظاره میکند که در عرض چند لحظه فرو میغلتد و به پایین جهان میرسد، همانجایی که او باید دوباره آن را هل بدهد و به قله برساند. پس دوباره سرازیر میشود و به دشت و به پای کوه میآید. در مسیر این بازگشت، این مکث و درنگ، است که سیسفوس برای من جالب است. چهرهای که اینقدر نزدیک به سنگ مشقت میکشد خودش دیگر سنگ شده است. من این مرد را میبینم که با گامهایی سنگین، اما متوازن به سمت عذابی سرازیر میشود که از پایانش هیچگاه باخبر نخواهد شد. آن ساعت مثل تنفس است که بازمیگردد با همان قطعیتی که رنج او، این ساعت، ساعت آگاهی است. در هر یک از آن لحظاتی که آن بلندی را ترک میکند و آهسته آهسته به نام خدایان فرو میرود، او برتر از تقدیر خویش است. او قویتر از سنگ خویش است. اگر این اسطوره تراژیک است، به این دلیل است که قهرمانش خودآگاه است. در واقع، کجای این کار شکنجه میبود، اگر که در هر گام امید موفقیت او را رها نمیکرد؟ کارگر امروزی هر روز در زندگیاش همین کار را میکند و پوچی پرولتاریای خدایان، بیقدرت و شورشی، تمامی وسعت وضع رقتبارش را میشناسد؛ این همان چیزی است که به هنگام فرود آمدنش به آن میاندیشد. آن روشنبینیای که قرار بود شکنجهاش باشد در عین حال پیروزی او را به حد کمال میرساند. هیچ تقدیری نیست که نتوان با حقیر شمردنش فراتر از آن قرار گرفت.»
*نگاه نو، فصلنامهی اجتماعی، فرهنگی، هنری، ادبی است که از سال ۱۳۷۰ تا کنون در ایران منتشر میشود.
حکم قتلت را امروز صبح صادر کردند. نه به صورت علنی و نه به شکل دستورالعملی از طرف فرمانده؛ دهانبهدهان و با نشانهها. طوری که بعدها بشود کتمانش کرد. از امشب ...
این جایی که هستم، بالای برجک، بهترین مکان برای کسی مثل من است. جایی که مجبوری بیدار باشی و بیدار بمانی. من فقط نگهبانی هستم که از ارتفاع به پهنهی ...
«صد سال تنهایی» روایتگر داستان چند نسل از خانوادهی بوئندیاست؛ خانوادهای که در میان جنون، عشقهای ممنوعه، جنگ و سایهی سنگین نفرینی صدساله زندگی میکنند. این سریال که در کلمبیا ...
پیشگفتار مترجم سوتلانا آلکسیویچ نویسنده و روزنامهنگار اهل بلاروس است که در سال ۲۰۱۵ برندهی جایزهی نوبل ادبیات شد. او نخستین نویسندهی بلاروس است که موفق شد نوبل ادبیات را از ...
نویسنده: علی نادری
نویسنده: سعید اجاقلو
نویسنده: احمد راهداری
نویسنده: ماشا گسن | مترجم: شبنم عاملی
نویسنده: سمیرا نعمتاللهی