نامهی پانزدهم؛ نامهی دستنویس مارگارت بوبر-نویمان به یان یسنسکی
نویسنده: مارگارت بوبر-نویمان - مترجم: اطلس بیاتمنش
تاریخ انتشار: ۱۸ خرداد, ۱۴۰۱
نامهی دستنویس مارگارت بوبر-نویمان به یان یسنسکی، دوازده روز پس از مرگ میلنا یسنسکا نوشته شده و معتبرترین مدرک در مورد مرگ اوست. این نامه همراه با چهارده نامه و اسناد میلنا در پروندهی امنیتی یارومیر کریتسار پیدا شدند. نامه روی کاغذ رسمی راونسبروک نوشته نشده و بدیهی است از طریقی غیر از پست مجاز به دست پدر میلنا رسیده. یک سال و سه ماه بعد، جنگجهانی دوم به پایان رسید و زندانیان اردوگاههای کار اجباری آزاد شدند. (مترجم)
پروفسور یسنسکی عزیز؛ میلنا در ۱۷ می ساعت ۴:۳۰ صبح درگذشت. آخرین فکرهایش در وقت هوشیاری مربوط به شما و هونزا بود، و آخرین حرفهایش در مورد عکس مورباخ۱، عکس روی کارتپستال شما با پیام هونزا که در امتحان قبول شده. در روز شنبه میلنا برای اولین بار هوشیاریاش را از دست داد. پس از چند ساعت بهتر شد و به من گفت که احساس میکند با آخرین تزریق خون مسموم شده است. اما او به من اطمینان داد که این مشکل را پشت سر خواهد گذاشت و بهبود خواهد یافت. ارادهی او برای زندگی حیرتانگیز بود، او به همه دلداری میداد. وقتی در کنارش بودی نمیتوانستی مرگ را باور کنی. غیر قابل باور است که او از پیش ما رفته است. روز یکشنبه، وقتی برایش یک دسته گل بنفشه بردم، دربارهی یک لباس آبی صحبت کرد، آبی درست رنگ گلهای بنفشه. چند خاطرهی کوتاه تعریف کرد و گفت که چهقدر به دخترش افتخار میکند. او میخواست برای هونزا نامهای طولانی بنویسد و به او بگوید که چهقدر خوشحال است که او از اشتیاقش برای درس خواندن در رشتهی موسیقی صرفنظر نکرده، و چهقدر درست عمل کرده است… اما این نامه هرگز نوشته نشد. روز یکشنبه بعدازظهر وضعیت میلنا به طرز محسوسی بدتر شد، اما دردی نداشت. او بیشتر و بیشتر ناهوشیار میشد و دیگر به اطرافش علاقهای نشان نمیداد. وقتی با او صحبت میشد فقط مؤدبانه لبخند میزد، اما جوابی نمیداد. یک بار او به دور و برش گفت [؟]: «من چیزی جز خوشبختی حس نمیکنم…». بسیار خوشنود به نظر میرسید، بدون هیچ ترسی. او متوجه نبود که قرار است بمیرد. و این بزرگترین مرحمت بود. آخرین باری که مرا شناخت صبح دوشنبه بود، سپس از هوش رفت. چهارشنبه تلگرافی برای شما ارسال شد، همراه با اجازهی ملاقات ویژه. من نمیدانم شما به چه دلیلی از آمدن بازماندید. شاید اینطور بهتر بود. میلنا مطمئنن این را نمیخواست. قبل از عمل، وقتی میلنا ترسی از خوب شدن دوباره نداشت، از من خواست که اگر زنده نماند، پیش شما و هونزا بیایم و همهچیز را در مورد زندگیاش، رنجهایش و تمام افکارش بگویم. در مورد هونزا، در مورد آینده، آرزوهایش، ترسهایش. چهقدر دوست دارم بیایم و همهچیز را برای شما تعریف کنم، حتی آنچه را که الان قدرت ندارم بنویسم، چیزهایی که رنج مرگ میلنا مرا از نوشتن آن بازمیدارد. هنوز نامهای از میلنا به شما و هونزا پیش من است که چند هفته پیش نوشته بود، اما فرصت ارسال آن را نداشتم. میلنا یک فیل کوچک از چوب مسواک ساخته که به عنوان هدیه همراه نامه گذاشته. اجازه میخواهم در مورد میلنا با شما صحبت کنم، در مورد میلنا، که من چهار سال از زیباترین و در عین حال غمانگیزترین سالهای زندگیام را مدیون او هستم. هیچکس به اندازهی او زندگی نکرده، به این اندازه احساس نکرده، اما در عین حال به این شدت رنج نبرده است. میلنا از تراژدی نسل ما خبر داشت زیرا متفکر بود. او میخواست این افکار را روبهروی نسل جدید بگذارد، هشدار دهد که چه اتفاقی میخواهد بیفتد، اما این سالها به این باور رسیده بود که دیگر هرگز آزادی را نخواهد دید، که دیگر هرگز این امکان را نخواهد داشت. چندین بار تکرار کرده بود: «من هنوز باید یک کتاب بنویسم، باید چیزی ابدی خلق کنم.» میلنا با زندگیاش ابدیت را خلق کرد.
مارگارت بوبر
پانویس ۱ مارگارت بوبر-نویمان احتمالن به کارتپستالی اشاره میکند که روی آن عکس یکی از منظرههای مورباخ توسط نقاش معروف پراگی وینسنس مورشتات (۱۸۷۵-۱۸۰۲) نقاشی شده، کارتپستال توسط پدر میلنا فرستاده شده و روی میز بیمارستان در کنار تختش قرار داشت.
منبع نامهها
نامههای اول تا سوم میلنا
نامههای چهارم و پنجم میلنا
نامههای ششم و هفتم میلنا
نامههای هشتم تا دهم میلنا
نامههای یازدهم تا سیزدهم
نامهی چهاردهم
برای آشنایی بیشتر با میلنا یسنسکا، دربارهی میلنا یسنسکا نویسندهی چک را بخوانید.
حکم قتلت را امروز صبح صادر کردند. نه به صورت علنی و نه به شکل دستورالعملی از طرف فرمانده؛ دهانبهدهان و با نشانهها. طوری که بعدها بشود کتمانش کرد. از امشب ...
این جایی که هستم، بالای برجک، بهترین مکان برای کسی مثل من است. جایی که مجبوری بیدار باشی و بیدار بمانی. من فقط نگهبانی هستم که از ارتفاع به پهنهی ...
«صد سال تنهایی» روایتگر داستان چند نسل از خانوادهی بوئندیاست؛ خانوادهای که در میان جنون، عشقهای ممنوعه، جنگ و سایهی سنگین نفرینی صدساله زندگی میکنند. این سریال که در کلمبیا ...
پیشگفتار مترجم سوتلانا آلکسیویچ نویسنده و روزنامهنگار اهل بلاروس است که در سال ۲۰۱۵ برندهی جایزهی نوبل ادبیات شد. او نخستین نویسندهی بلاروس است که موفق شد نوبل ادبیات را از ...
نویسنده: علی نادری
نویسنده: سعید اجاقلو
نویسنده: احمد راهداری
نویسنده: ماشا گسن | مترجم: شبنم عاملی
نویسنده: سمیرا نعمتاللهی