نویسنده: عطیه رادمنش احسنی
«همان گونه که نیلوفر در مرداب میدمد، در آب میروید، بر آب میآید، ولی به گلولای آبدان آلوده نمیشود، من نیز همینگونه در جهان برخاستهام، از آن گذشتهام، و به آن آلوده نگشتهام.»
بودا
رمان «روزها و رؤیاها» دومین رمان «پیام یزدانجو» و پنجمین اثر داستانی اوست که در سال ۱۳۹۷ توسط نشر چشمه منتشر شد. رمان سفریست درونی و ذهنی برای فهم علتِ وجودی انسان. این جستوجوی درونی در لایهی داستانی عاشقانه از زندگی آرش و بیتا به تصویر کشیده میشود. آرش و بیتا هر دو پر از تمنا و حسرت، در تهرانِ حوالی دههی هفتاد و هشتاد شمسی، داستانِ عشقی را بازنمایی میکنند که از همان ابتدا در مسیر نابودیست. نابودیِ خویش برای رسیدن به رهایی. رهایی از گذشته و بخشایش حالی که وابسته است به همان گذشته، بدون نگاهی به آینده. تا در این فراز و فرودِ خودسوزی و دیگرسوزی، ناپایداری و عدم ثبات در تداومِ حالِ عاشق، وجودشان در آینده، آزاد شود. یک جدل عاشقانه برای فهم هستی.
«هر آدمی به مرور زمان مهربانتر میشود، بخشندهتر، فراموشکارتر. اندوه گذشته، گذشته، را میبخشد، برای اینکه حال خودش را نجات بدهد. بخشیدن گذشتهها، فراموش کردن، روال دفاعی ما برای بقاست، وگرنه زیر بار حافظه میمردیم.»
رمان «روزها و رؤیاها» با راوی سوم شخص در پنج فصل روایت میشود؛ سرخوشی، زیبایی، جاودانگی، سفر و بخشایش. «هر عشقی اشتیاق به جاودانگی است. هیچچیز این جهان جاودانه نیست، مگر اشتیاق آدم به جاودانگی. با این همه، جاودانگی یک «تمنای بدون معنا» است.»
زاویهی دید که با آرش همراه است، سیر درونی او را از شروع آشنایی با بیتا تا جدایی و مهاجرتاش از ایران روایت میکند.
مهاجرت، رفتن، گریختن و دور شدن، در این رمان همچون سایه زندگی آرش و بیتا را دنبال میکند. مفهومی بسیار آشنا در دورانی که خوانندهی فارسیزبان سپری کرده است و یا میکند. مفهومی تنیده به زندگیِ جامعهی ایرانی در دهههای اخیر. چه رفته باشد و چه مانده باشد.
آرش بعد از جداییاش از بیتا سفرش را برای دیدن دور و بر جهان آغاز میکند. ابتدا به هند و در آخر به پاریس میرود. او با سفر میخواهد به کُنه واقعیت نزدیکتر شود و از تصویر تحمیلیِ واقعیت، عبور کند تا به حقیقت برسد. او برای رسیدن به بخشایش در آخر رمان با متلاشی کردن لایههای دروناش، از خودش و از تصویر عشق میگذرد تا به ابدیت دست یابد. به رؤیا. «روز بلند به آخر خط رسیده بود و به زودی شب میشد. آرش، آن لحظه، در آرامش بود. در رؤیا. هر رؤیا یک روزِ ابدی است.»
آرش تکفرزند است. از یک پدر و مادر سیاستزده به نقلِ او، که بعد از انقلاب اسلامی، ایران را ترک میکنند و او نزد مادربزرگاش در تهران بزرگ میشود.
آرش خواننده و نوازندهی راکِ زیرزمینیست و از شهرت و محبوبیت زیادی برخوردار است. اینها همه قبل از آشنایی او با بیتاست. در همان اوج شهرت تصمیم میگیرد آلبوم جدیدی بیرون ندهد و نمیدهد. آرش در خلوت خود مینویسد. نوشتههایی که هیچوقت به سرانجامی نمیرسند. بعدها در پاریس برای گذرانِ زندگی در کافهای نوازندگی میکند و میخواند.
بیتا نیز گذشتهاش به انقلاب ایران مربوط است. پدرش؛ افسر جوانی که بدون هیچ جرمی، پس از انقلاب اخراج شده است. اخراجی که دلیل اصلیِ افسردگی و خودکشی پدرِ بیتاست. مرگی که بزرگترین هراسِ بیتای کودک و بیتای بزرگسالِ آشفتهی امروز است. بیتا زنی زیبا، با یک فرزند از یک ازدواج ناموفق که کمی عکاس است و کمی شاعر. آرش و بیتا نمایندهی نسلِ روشنفکرِ جوانی هستند که در زمان انتشار رمان، دههی سوم و چهارم زندگی خود را پشتِ سر میگذارند. نسلی همچنان حیران و وابسته. وابسته و پر از ترس.
«انقلاب -همهی انقلابهای بزرگ و سرنوشتساز در نهایت انقلابهای زیباشناختیاند. انقلاب سکولار فرانسه، انقلاب لیبرالی آمریکا، انقلاب کمونیستی روسیه، انقلاب مائوئیستی چین، انقلاب مارکسیستی کوبا، انقلاب اسلامی ایران. همهی آنها زیباییشناسی دیگری را به جای زیباییشناسی قبل از انقلابشان عرضه میکنند. «خوبی و بدی» و پیشرفت و پسرفتشان را با توجه به این نکته باید سنجید. با اینهمه، انقلابها فقط اجتماع و سطح دنیا را عوض میکنند، و نه دنیای درون تک تک افراد را. پس، انقلابیترین اقدامِ هرکسی در زیباییِشناسیِ شخصیِ او است.»
پیام یزدانجو با مهارت و به دور از شعارزدگی در قالب یک اثر داستانی روایت جدیدی دارد از انقلاب و بازماندگانی که بهطور مستقیم در آن واقعه نقشی نداشتهاند ولی محکوم به تجربهی زیستهی آن شدهاند. جدا از تاملات فلسفی، مباحث اسطورهشناسی، روانشناسی و نشانههایی که در لابهلای متن برای همراهی بیشتر خواننده با آرش در مسیر کشف و شهود او آورده شده است، روزها و رؤیاها اثریست بغایت داستانی با پلاتی دقیق، بدون اضافهگویی و یا فلسفهبافی. زمان روایت داستان، زمان سادهایست بدون شکست زمانهای پیدرپی. بازگشت به گذشته تنها در جهت شخصیتپردازی استفاده میشود و خواننده میتواند در بستر ساختاریِ آرام که نویسنده خلق میکند، به لایههای درونی شخصیتها نفوذ کند. استیصال آرش و بیتا در مقابل عشق، حیات و مرگ، در قالب داستانی که تقابل عشق و بیزاری است، استیصال یک نسل است. نسلی که روزگارش در حسرت سپری شد. حسرت روزگار ندیده. با دیدن بازماندههای آن روزگار و یا شنیدهها. نویسنده با مهارت و به دور از احساسیگرایی در فصل «زیبایی» رمان، به تهران، هویتی نوستالژیگونه میدهد و تصویری ویژه از نوستالژی میسازد.
«... با این همه، حالوهوای آن محلههای قدیمی و خانههای کهنه، هنوز و همچنان، سکرآور بود. چیزی از جنس عیش و از جنس اندوه که در عکسهای دنیس هاپر، هنرپیشهی آمریکایی، موج میزد و حالا، با گذشت دههها، میشد اسم آن را دقیقتر گفت: نوستالژی... دهههای پنجاه و شصت و هفتاد، همان «دههی شصت طولانی». آرش آن دهه را زندگی نکرده بود و با این همه حسرتِ آن را داشت. فکر کرد: نوستالژی واقعی آیا همین نیست؟ دلتنگی برای دورانی که هرگز ندیدهای؟»
پیام یزدانجو بدون خلق اثری در قالب واقعنماییِ اجتماعی، در شکلی باورپذیر، پیوندی عمیق با مسائل فلسفی و جامعهشناختی ایجاد میکند. با بهرهگیری از زاویهی دید مناسب، مکان، زمان و کشمکش شخصیتها، هنرمندانه جنبههای ناپیدای فرهنگی و پیچیدگیهای روابط انسانی را تصویر میکند. او سه نسل (نسلِ انقلابی، فرزندان انقلاب و نوادگان انقلاب)، سه تفکر و روش زندگی را در مقابل هم قرار میدهد، تا در یک چرخش معنایی که ساختار رمان نیز از آن چرخش مفهومی تبعیت میکند، به رهایی و یا به نابودی در خود برسند.
روزها و رؤیاها به مانند یک سمفونی، آرام و پرشور آغاز میشود، اوج میگیرد و همچون یک قطعهی آداجیو در سکوت و آرامش پایان میگیرد.
تصویری که نویسنده در این رمان از عشق و در پی آن جنون دو شخصیت اصلی رمان در بستر جامعه ارائه میدهد، در روند رمان ایرانی و رابطهی تاریخی اثر قابل تامل است.