طولانی بودن جملات، استفاده از واژگان مرکب و دستورزی نثری * یکی از خصیصههای بارز داستاننویسی ویلیام فاکنر است. همین خصوصیات از داستانهای او ترکیبی ساخته است از پیچیدگیهای زبانی و ساختاری. شیوهی داستاننویسی او اکثرا سیال ذهن است و این او را دقیقا در نقطهی مقابل سبک و سیاق داستاننویسی ارنست همینگوی قرار میدهد. همینگوی به ایجازنویسی اعتقاد داشت و با هر بازنویسی داستانهایش از آنچه که بود کوتاهتر و از لحاظ زبانی سادهتر میشد. او که از ابتدای نویسندگیاش در مجلات و روزنامهها به عنوان خبرنگار جنایی (و بعدها خبرنگار جنگی) مشغول به کار شده بود به شیوهی مختصرنویسی روزنامهنگاران در نویسندگی نیز پایبند بود. به گفتهی او در روز اول استخدامش لیستی پیش روی او گذاشتند که روی آن نوشته بود:
«۱- جملات کوتاه بنویسید.
۲- بند اول مطلب کوتاه باشد.
۳- از آوردن صفات، مخصوصا صفات مبالغهآمیز بپرهیزید.
۴- نگرش مثبت داشته باشید.» و او تمام عمر در نوشتن به این نکات پایبند بود و معتقد بود اگر کسی این قواعد را رعایت کند در نویسندگی شکست نخواهد خورد.
همینگوی (۱۸۹۹-۱۹۶۱) و فاکنر (۱۸۹۷-۱۹۶۲) که با اختلاف دو سال از یکدیگر در آمریکا به دنیا آمدهاند هر دو از بزرگترین نویسندگان زمانهی خویش و پس از آن هستند و هر دو نقش بسیار موثری در جریان ادبی دوران خود داشتند که به نام «رنسانس شیکاگو» مشهور است. و هر دو جایزهی پولیتزر و نوبل ادبیات (فاکنر در سال ۱۹۴۹ و همینگوی در سال ۱۹۵۴) را از آن خود کردهاند. تاثیرگذاری آنها در داستاننویسی تا به آنجایی پیش رفته است که «سبک همینگوی» و «سبک فاکنر» در بین جوانان علاقهمند به داستاننویسی و ادبیات تبدیل به یک انتخاب شده است. فاکنر یا همینگوی؟ کدام سبک را برای نوشتن انتخاب کنند؟ موجزنویسی و مینیمالیستی همینگوی** و یا سیال ذهن و پیچیدگیهای ساختاری و زبانی فاکنر؟ اما این دو نویسندهی همعصر و همدوره چه نظری راجع به نویسندگی یکدیگر داشتهاند؟
فاکنر و همینگوی هر دو روابط بسیار خوبی با یکدیگر داشتند. به طوری که قسمتهایی از رمان خود را برای یکدیگر میفرستادند و از نظرات هم در بازنویسی استفاده میکردند و همین نامهنگاریها و دوستان مشترک (از جمله شروود اندرسون) باعث شده بود رابطهای دوستانه و محترمانه بین این دو نویسنده شکل بگیرد. همینگوی همیشه تلاش بر آن داشت تا روابط بینشان را صمیمانهتر از آنچه که بود بکند، شبیه آن چیزی که بین خودش و فیتز جرالد بود. اگرچه زبان تند و تیز همینگوی و رفتار خشنش گهگاهی دوستانش را میرنجاند، اما او طبیعتا انسانی اجتماعی بود که دایرهی وسیعی از دوستانی داشت که هر کدام در زمینهی هنری و ادبی خود افرادی شناختهشده و یا تاثیرگذار بودهاند. اما ماجرا دو سال قبل از جایزهی نوبل فاکنر پیچیده شد و بعد از آن به اوج خودش رسید. فاکنر در جلسهی پرسش و پاسخی در دانشگاه میسیسیپی (سال ۱۹۴۷) در جواب این سوال که «بهترین نویسندههای معاصر از نظر شما چه کسانی هستند؟» میگوید: «به ترتیب:
۱- توماس ولف، او شجاعت داشت و بسیار نوشت به نسبت آنکه وقت زیادی برای زندگی نداشت.
۲- خودم
۳- دوس پاسوس
۴- همینگوی، او شجاع نیست و حرکت رو به جلویی ندارد. او هرگز از کلمهای استفاده نکرده است که برای فهمیدنش نیاز به باز کردن دیکشنری باشد.
۵- جان اشتاینبک، یک زمانی من امید بسیاری به او داشتم، حالا نمیدانم.»
این مصاحبه در وسترن ریویو چاپ میشود و همینگوی را عصبانی میکند. او از دوست خود کلنل سی تی لانهام میخواهد که عکسهایی از دورانی که در جنگ شرکت داشته است برای فاکنر بفرستد. فاکنر در جواب میگوید که منظور او به نویسندگیاش بوده و همین اتفاق باعث دلرنجی همینگوی از فاکنر میشود. فاکنر در نامهای از او معذرت میخواهد و همینگوی به ظاهر او را میبخشد. اما بعدا در مصاحبهای با نیویورکر به طعنه میگوید: «من از کلمات قدیمی زبان انگلیسی استفاده میکنم. مردم فکر میکنند من حرامزادهای نادان هستم که لغات قلنبه سلنبه*** را نمیشناسم. من این لغات را میشناسم. آنهایی (که من استفاده میکنم) کلمات قدیمیتر و بهتری هستند که اگر شما آنها را درست و در جای خود بچینید به هدف خود رسیدهاید. من به لغات قلنبه سلنبه نیازی ندارم.»
همینگوی تا سالها بعد بارها با طعنه در این خصوص صحبت کرده است و فاکنر نیز به صورت غیرمستقیم پاسخش را داده است. همین، روابط آن دو را به جهت متفاوتی سوق داد، هرچند که در ظاهر هنوز برای هم یادداشت مینوشتند و یا در مورد آثار یکدیگر نظر میدادند، اما این فقط ظاهر داستان بود. در ادامه، برخی از این نامهها که مستقیم و یا غیرمستقیم به این ماجرا مربوط است را میخوانید.
(نامهی ویلیام فاکنر به ارنست همینگوی)
به ارنست همینگوی؛ ۲۸ ژوئن ۱۹۴۷
همینگوی عزیز
به خاطر این مسألهی لعنتی متاسفم. ۲۵۰ دلار گیرم میآمد و تصور هم نمیکردم که ماجرا اینقدرها رسمی باشد و جایی چاپ بشود وگرنه بیشتر دقت میکردم. خیلی از مشکلات را همین حرفهایمان به وجود میآورد و من هم با این حرف زدنهایم خودم را حسابی ضایع کردهام. شاید این درس آموزندهای برای من بوده باشد.
امیدوارم که ماجرا را به خودت نگرفته باشی. اما اگر یک وقتی هم اینطور است، آن را به حساب حماقتهای من بگذار. (ویلیام فاکنر)
(نامهی همینگوی به فاکنر)
به ویلیام فاکنر؛ فینکا ویجیا ۲۳ جولای ۱۹۴۷
بیل عزیز
خیلی خوشحالم که از تو خبردار شدم و با هم در تماسیم. نامهات همین امشب به دستم رسید، ازت خواهش میکنم که تمام سوءتفاهمها را بگذاری کنار وگرنه باید بیایم سراغت تا هرچه زودتر موضوع را فیصله بدهیم. راستش اصلا هیچ سوءتفاهمی وجود ندارد. من و بوک لانهام رنجیدیم اما به محض اینکه از اصل ماجرا خبردار شدیم ناراحتیمان برطرف شد. منظورت را دربارهی تی ولف و دوس پاسوس میفهمم اما باز هم موافق نیستم. تنها ربطی که موضوع با ولف دارد را در این میبینم که اهل کارولینای شمالی است و نه بیشتر. دوس را همیشه دوست داشتهام و به او احترام گذاشتهام و چون مشکل شنوایی دارد، نویسندهای درجه دو میدانمش. همان کاری که نداشتن دست چپ با مشتزن میکند، نداشتن گوش با نویسنده میکند و نتیجه این میشود که آن نفر کارش ساخته است و این همان بلایی است که سر تمامی کارهای دوس آمده... تو از فیلدینگ و امثال فیلدینگ، نویسندهی بهتری هستی و این را هم باید خوب بدانی و همینطور به نوشتن ادامه بدهی. نوشتههایی داری که به نظر من بهتر از نوشتههای آنها است و باور کن که میدانم چه دارم میگویم و کودن هم نیستم. این چرت و پرتها را نباید درباره نویسندههای زنده بگویی. بهترین بد و بیراههایت را باید نثار آن دسته از نویسندگان مردهای بکنی که خوب میدانیم چه قدر و منزلتی دارند و یکییکی حساب همهشان را برسی. چرا اول از همه با داستایفسکی در میافتی، برو به جنگ تورگنیف. همان کاری را که کردیم و تا مدتهای مدیدی در سرم صدای تیک تیک میشنیدم و فشارم بالا بود. البته آنطوری که اوضاع پیش رفت، زیاد هم بد نبود. دوموپاسان را به خودت میخکوب کن. تا وقتی که آبله نگرفته بود پسر کلهشقی بود و البته هنوز هم با سه ضربه خلاص نمیشود. بعدش برو سراغ استاندال و تلاشت را بکن. اگر او را بِبَری، ما همگی خوشحال میشویم. اما سراغ منحرفهای بیچارهی روزگارمان نرو. من هم اسمی ازشان نمیبرم. هر دویمان میتوانیم فلوبر را که استاد محترم و مفتخرمان است، شکست دهیم... راستش من از این بالاتر نمیتوانم بروم چون تجربهی بالاتری نداشتهام و تو را هم نمیخواهم به اشتباه بیندازم. در هر حال اگر به داشتن برادری که نویسنده هم باشد علاقهمندی، مرا برادر خودت بدان و دوست دارم که در ارتباط باشیم. پسر دومم پت چهارماهی میشود که بیمار است. حالا هم خوب میخورد و هم خوب میخوابد اما هنوز سر حال نیامده. پسر مریضم نقاش خوبی است، سوار موتوری بود که برادر کوچکش میراند، تصادف کردند و سرش آسیب دید. ببخش که اینقدر پرحرفی میکنم.
ارادتمندت. دوست دارم که ارتباطمان ادامه داشته باشد. (ارنست همینگوی)
(بخشی از نامهی ویلیام فاکنر به هاروی بریت)
به هاروی بریت؛ ۲۰ ژوئن ۱۹۵۲
« [...]سالها پیش، همینگوی گفته که نویسندهها باید هوای همدیگر را داشته باشند، همانطور که طبیبها و وکلا و گرگها هوای هم را دارند. به نظرم در این عبارت نکتهی مهمتری از حقیقت یا یک نیاز وجود دارد و حداقل در مورد همینگوی، نویسندگانی که مجبورند هوای هم را داشته باشند تا هلاک نشوند، مثل گرگهایی میمانند که فقط در جمع گرگاند و در تنهایی سگ. [...]» (ویلیام فاکنر)
(بخشی از نامهی همینگوی به بریت)
به هاروی بریت؛ فینکا ویجیا ۲۷ ژوئن ۱۹۵۲
هاروی عزیز
ممنون که اظهارنظر فاکنر را برایم فرستادی. مناسبتی را که باعث شد آن نوشته را برایش بنویسم فراموش نکرده. خوب هم یادش مانده. یک باری که حسابی مست کرده بود که امیدوارم اینطور هم بوده باشد، مستقیما گفته که من بزدلم. تریبیون نیویورک هم آن را برداشته و از نو چاپ کرده و من هم آن را برای سرتیپ سی تی لانهام فرماندهی سابق واحد بیست و دوم پیادهنظام فرستادم. ما اوقات زیادی را بین سالهای ۱۹۴۴-۱۹۴۵ با هم گذراندهایم و از او خواستم که برای فاکنر نامهای بنویسد. فاکنر عذرخواهیاش را برای هردویمان فرستاد و نوشت که منِ همینگوی در نویسندگی جرأت تجربه یا خطر کردن را ندارم. «رکوییم برای راهبه» را نگاه کن تا ببینی وقتی خیلی عجیب و غریب لال میشود، چهقدر خیر سرش ریسک کرده. شجاعت فردیاش را که دیگر نگو. برای فاکنر نامهای دوستانه نوشتم و او هم اینگونه اظهارنظر کرده و گفته: «مثل گرگهایی میمانند که فقط در جمع گرگاند و در تنهایی سگ.» حالا ببین قضیه چه بوده؟ این ماجرا برمیگردد به قبل از دریافت جایزهی نوبل. وقتی جایی خواندم که نوبل برده، برایش تلگراف زدم و همانطوری که کارم را بلدم، بهش تبریک گفتم. هیچ وقت هم قدردانی نکرد. سالهای زیادی در اروپا بردمش بالا. هر وقت که کسی ازم میپرسید بهترین نویسندهی آمریکا کیست، میگفتم فاکنر. هر وقت که کسی از خودم میپرسید، از او میگفتم. فکر کردم حتما سر و کارش با آدمهای کپکزده افتاده و هر کاری از دستم برمیآمد کردم تا ارتباطش بهتر شود. هیچ وقت هم صدایم درنیامد که نمیتواند. فکر کرده که من به تو نامه نوشتم و ازش خواستم که یک لطفی بکند در حقم و هوایم را داشته باشد. آن هم من، من به گور پدرم میخندم اگر اینطور باشد. سخنرانی کرده، خب آفرین. مطمئنم که نه حالا و نه هیچ روز دیگری نمیتواند دوباره چنین سخنرانیای بکند و مطمئنم که من خیلی بهتر و رک و راستتر از سخنرانی او میتوانم بنویسم و هیچ مکر و فریب و لفاظی هم در کارم نباشد.
هاروی، در این لحظه کمکم دارم عصبانی میشوم، پس مجبورم خیلی از بد و بیراهها را حذف کنم. نکته اینجا است که فاکنر در آن عبارات عجیب و غریبش طوری رفتار کرده که انگار من ازش کمک خواستم. آره جان خودش و او هم آنقدر لطف داشته که بگوید من واقعا نیازی به کمک ندارم. واقعا که از خیر سرش چه لطفی دارد. فاکنر تا موقعی که من زنده باشم میتواند از داشتن جایزهی نوبلش لذت ببرد و مطمئن باش که همینطور هم میشود. اما فکر اینجایش را نکرده که من هیچ ارزشی برای چنین سازمانی قائل نیستم و وقتی هم که جایزه را برد حسابی خوشحال شدم. برایش تلگراف زدم و گفتم که چهقدر خوشحالم اما جوابی نداد. حالا هم که قضیهی گرگها و سگ را پیش کشیده و چیزی که باقی میماند، یعنی آنچه من به خودم میگیرم، حتما به مرگ در عصرگاه هم مربوط میشود.
کتابی که تو خواسته بودی که اگر دلش میخواهد نقد کند برداشته و این مطلب را در موردش نوشته و حتا به خودش زحمت نداده که بخواندش. در ضمن یک مطلب خیلی عجیبی هم دارد. شاید هم من خیلی زودرنجم و بازی درمیآورم. قبول دارم که هر از چند گاهی اینطوری هم میشوم و دلم هم میسوزد برای خودم. اما واقعا چرا او نمیتواند صاف و پوستکنده بیاید بگوید که نقد نمینویسد یا که صلاحیتش را ندارد، همانطوری که خود من دربارهی کتاب اورول این کار را کردم. چرا باید به خاطر چنین مطلب مسخرهای از خودم دفاع کنم و انتظار برود که بازی هم درنیاورم. [...] نظرم را پرسیدی، این هم نظرم: من دیگر هیچ یک از مطالب فاکنر را نمیخوانم. او وقتی نویسندهی خوبی است که خوب هم بنویسد. اگر بداند چگونه کتابی را تمام کند و مثل آن «HONEST SUGAR RAY» در پایان به بیچارگی نیفتد، بهتر از هر کس دیگری هم میشود. هر وقت که خوب مینویسد از خواندن داستانهایش لذت میبرم اما همیشه لجم از این درمیآید که چرا بهتر نمینویسد. برایش آرزوی موفقیت میکنم و میدانم که به آرزویم نیاز هم دارد اما حیف که نقص بزرگی دارد. هیچ وقت نمیتوانی از نو داستانهایش را بخوانی. اگر قرار باشد از نو بخوانی تازه میفهمی که بار اول چگونه فریبت داده. مهم نیست که چند بار یک نوشتهی واقعی را میخوانی، مهم این است که نمیفهمی چگونه نوشته شده. به خاطر اینکه در همهی نوشتههای بزرگ رازی پنهان است که هیچ وقت فاش نمیشود. همیشه هم هست. هر وقت که از نو نوشتهی واقعی را بخوانی چیز جدیدی یاد میگیری و فقط اینطور نیست که بفهمی دفعهی اول چگونه فریب خوردهای. بیل زمانی این مشکل را داشت. اما خیلی وقت است که دیگر اینطور نیست. نویسندهی واقعی باید آنچه را که ما از بیانش ناتوانیم با سادهترین جمله اخباری بیان کند.
بهترینها، همیشه ارنست
پانوشت: میدانم که خیلی به فاکنر سختگیرم. اما مطمئنم که آنقدر که به خودم سختگیرم به او نیستم. ۲۱ جولای، ۵۳ سالم میشود و از زمانی که یادم میآید تلاشم این بوده که خوب بنویسم. خیلی دوست داشتم که این کتاب آخرم را بی آنکه ملاحظهی کسی یا چیزی را بکنم و فقط به خاطر آدمهای زیادی که میخواهند آن را بخوانند، بنویسم تا هر چیز دیگری. لازم هم نیست که تا حلق بنوشم تا این حس به من دست بدهد. آنچه میخواهم حالا انجام دهم این است که همه چیز را فراموش کنم و تلاش کنم تا یکی بهتر بنویسم. لطفا حرفی از این نوشتهها با فاکنر نزن. حوصلهی بحث و جدل ندارم. اگر بعد از خواندن کتاب خواست که نقدش کند که فبها. اما اگر قرار باشد نخوانده قضاوت کند، خیلی مسخره میشود. اما حوصلهی جر و بحث ندارم و برایش آرزوی موفقیت میکنم. ببخشید که این همه از فاکنر حرف زدم اما مطمئن باش که خودت تقصیر داشتی. میتوانیم فراموشش کنیم مگر اینکه وقتی کتاب را بخواند، بخواهد چیزی بنویسد.
* احمد اخوت از این اصطلاح استفاده کرده است.
** همینگوی جزو اولین کسانی بوده است که در تکوین داستانهای مینیمالیستی تاثیرگذار بوده است.
*** در نسخهی اصلی، همینگوی از اصلاح کلمات ده دلاری استفاده کرده است، که در دههی چهل قرن نوزدهم توسط روزنامهنگاران باب شد. دلیل به وجود آمدن این اصطلاح آن بوده است که خبرنگاران بابت کلماتی که به مجله و یا روزنامه ارسال میکردهاند مبلغی (بسته به تازهکار بودن و یا مشهور بودن روزنامهنگار) دریافت میکردهاند. منظور از این اصطلاح کلماتیست که بیدلیل پیچیده میشدند تا مخاطب را تحت تاثیر قرار دهند.