مصاحبهکننده: «مایک چو»، ۱۶ اکتبر ۲۰۱۷
«سوتلانا آلکسیویچ» سرخط امسال جشنوارهی «لوئیزیانا» بود که با حضور جمعی از نویسندگان، خوانندگان و ناشرانی از اسکاندیناوی در بیست و پنج مایلی شمال کپنهاگ، در موزهی هنرهای معاصر لوئیزیانا برگزار شد. این رویداد به زبان دانمارکی و روسی برگزار شد، که مملو از حضاری بود بر روی تپهای با منظرهای از دریای بالتیک که سرک میکشیدند تا لحظهی اعلام برندهی جایزهی نوبل ادبیات را از دست ندهند. آلکسیویچ از «سالهای بدوی و مذهبی» اتحاد جماهیر شوروی صحبت کرد، از مسئولیتی که در قبال آزادی مردم توسط کتابهایش حس میکرد و دربارهی قانونگذاری حافظه حرف زد. وقتی دربارهی تشریح تکامل سبکش از او سوال شد، او تمایلی به پاسخگویی نداشت. («باید راجع به همهچیز توضیح بدهم؟») و او فقط به حضار اطمینان داد که زنان موجودات جالبتری از مردانند.
من برای دو روز در پشت صحنه منتظر بودم و مترصد زمانی برای مصاحبه با آلکسیویچ. در همان زمان، گاهگداری او را در حال غذا خوردن، خندیدن و گپ با گروهی از دوستانش میدیدم که همگی سوئدی بودند. (او برای سالها در تبعید در سوئد زندگی کرده بود.) اخیرا، با وجود خطر آزار و اذیت، به کشورش بلاروس برگشته بود. او به حضار در جشنواره گفت: «وقتی سگم را در مینسک میگرداندم، از کنار یک کلیسا رد میشدم. در آنجا جوانانی را با اتومبیلهای جدیدشان دیدم. کشیش برای دیدن آنها بیرون آمد. جوانها میخواستند اتومبیلهاشان پربرکت شود.» او ترجیح میدهد اینگونه به سوالات پاسخ دهد، به وسیلهی جزئیات.
وقتی ما صحبت میکردیم، «تین روزن»، مترجم دانمارکی آلکسیویچ، نقش مترجم را برای ما بازی کرد. هنگامی که مصاحبه به پایان رسید، بعد از چهل دقیقه، متوجه شدم که به اندازهی کافی با او صحبت کردهام. بیرون هتلش، روسری روی سرش انداخت و آن را زیر چانهاش گره زد، باران شروع به باریدن کرد. به سمتم آمد و دستم را به گرمی فشرد. چند هفته بعد پس از برگشتن به نیویورک، متن مصاحبه را خواندم: مترجم که نگران برنامههای آلکسیویچ بود پیشنهاد داد مصاحبه را زودتر از موعد مقرر تمام کنیم. اما آلکسیویچ نپذیرفت و شروع کرد به پرسیدن سوال از من.
مصاحبهکننده: در اولین کتاب شما، «جنگ چهرهی زنانه ندارد»، شما گفتید که قبل از نگارش، متن کتاب را همهجا شنیده بودید. چگونه مصاحبه با زنان را شروع کردید؟
آلکسیویچ: من در شهری بزرگ –ایوانو فرانکیسک- در اوکراین متولد شدم. اما وقتی کودک بودم، پدرم ما را به سرزمین مادری خود مینسک برد. ما در روستای سلاویچ زندگی میکردیم و بعدازظهرها روی نیمکتها مینشستیم. مردم حرف میزدند و ما بچهها هم گوش میکردیم. این موضوع به بعد از جنگ برمیگردد و آن آدمها همگی زن بودند. این حرفها تاثیر بهسزایی روی من گذاشت. تاثیری فوقالعاده بیشتر از کتابهایی که در خانهی ما بهوفور یافت میشد. چون در کتابها، حکومت شوروی جنگ را زیبا، بدون فلاکت و شبیه یک پیروزی تصویر کرده بودند. نمیتوانستیم بیشتر از دو کشته در آن کتابها پیدا کنیم. چیزی که زنان میگفتند دهشتناک و متفاوت بود. آنها نهتنها از مرگ بلکه از عشق هم حرف میزدند. و این قطعا روی ذهن یک کودک تاثیر میگذارد.
م: و آنها چگونه اجازه دادند کتابهای شما که گذشته را تغییر میداد چاپ شود؟
آ: آن زمان متفاوت بود. نمیخواهم بگویم آسان بود زیرا هیچکس نمیتوانست درک کند وقتی که من به یک کارخانه یا جایی دیگر وارد میشدم از من میپرسیدند چرا زنان؟ چرا مردان نه؟ اما آن زمان متفاوت بود. کتابهایم برای سه سال اجازهی چاپ نداشتند. بعد از آن عصر عوض شد، گلسنوست و پرسترویکا *(سیاست بحث آزاد مسائل و مطالب و سیاست آزادی اقتصاد که توسط گورباچف در شوروی در دههی هشتاد میلادی تصویب شد). بنابراین برای سه سال من قادر به چاپ «جنگ چهرهی زنانه ندارد» نبودم، اما بعد از آن تغییر کرد. نسخهی دستنویس آن در مسکو دست به دست میشد و یک نفر آن را به معاون گورباچف داده بود. و گورباچف در گزارشش به مناسبت روز آزادی اشاره کرد: «بر اساس یک کتاب، جنگ چهرهی زنانه ندارد» این یک چراغ سبز کامل بود. قبل از آن، دستگاه سانسور گفته بود: «چه کتاب ترسناک، ناتورالیسیم و ضد جنگی. چه کسی بعد از این کتاب به جنگ خواهد رفت؟»
م: یک پاراگراف در «جنگ چهرهی زنانه ندارد» هست که از وقتی آن را خواندم هر روز به آن فکر میکنم. یک زن، سربازی را از غرق شدن نجات میدهد. او مرد را تا لبهی آب بالا میکشد و متوجه میشود که سرباز نیست بلکه تاس ماهی بزرگی است. تاس ماهی میمیرد.
آ: یک ماهی. بله. در آن مناطق ماهیها بسیار بزرگاند. شب بود. همگی عریان بودند. و زن گفت طوری ناسزا گفته است که هرگز قبل از آن نگفته بود.
م: و این یکی از پاراگرافهایی است که سانسور شد؟
آ: خب بله، به نظر میرسید که من باید یک عمل متهورانه را توصیف میکردم و آن چه بود؟ دستگاه سانسور دائما از من سوال میکرد اعمال دلاورانه کجای کتاب شماست؟ از شما دربارهی چیزهای درست سوال نمیشد. از شما دربارهی نحوهی آرایش موهای شخصیتها، ترسهایی که آنها حس میکردند، اشتیاق آنها برای دراز کشیدن روی گلها و زیبا مردن سوال میشد. این حرکات بچگانه چیست؟ از نویسنده انتظار میرفت که دربارهی جنگ ترحمبرانگیز همراه با برانگیختن عرق ملی بنویسد. این معیار نویسندگی دربارهی جنگ بود. معیار مردانه بودن داستان بود. برای کتابم من فقط به اطراف رفتم و دربارهی آنچه میخواستم سوال کردم. از زنان جوان گرفته تا زنان مسن. ما دربارهی زندگی و مرگ صحبت کردیم. از زنی که به جنگ رفته بود پرسیدم چه چیزی با خود به جنگ بردی؟ «اوه، من حقوق آخرم را گرفته بودم و چمدانی پر از شکلات خریدم.» یادت میآید؟ و زنی دیگر بهترین کفشها و پاشنهبلندهایش را در چمدان با خود برده بود و بعد سرگروهبان آنها را دور ریخته بود. به آنها لباس زنانه داده نمیشد حتی لباس زیر. همهچیز برای مردان ساخته شد بود، همه چیز برای آنها بسیار بزرگ بود.
م: من جزئیاتی دربارهی جنگ جهانی دوم خواندهام، دربارهی یک بار کشتی رژ لب که تصادفا به مردمی که تازه از اردوگاهها و بیمارستانها مرخص شده بودند، رسید. اگرچه آنها نومیدانه احتیاج به لوازم پزشکی داشتند، این اتفاق یک رویداد الهامبخش برای آنها بود. رژ لبها به آنها انسانیتشان را پس داده بود.
آ: بله، مانند زنان شوروی –و در کتاب جزئیاتی دربارهی آنها هست- که به خانههای متروکهی آلمانها میرفتند، لباسهای زیبا میپوشیدند، حتی اگر میتوانستند برای یک شب هم شده آنها را میپوشیدند و با آنها میخوابیدند. و صبح دوباره شلوارها و کتهای گشادشان را بر تن میکردند. جنگ طولانی بود.
م: شما سبک خود را ابداع کردید، اما یکی از شخصیتهای «جنگ چهرهی زنانه ندارد» گفته بود که آرزو میکند هزاران نفر مانند شما وجود داشت. شنونده، ضبطکننده و نویسنده. آیا موافقید؟
آ: خب بله. وقتی موضوع یک جنگ، یا یک اردوگاه، یا سقوط یک امپراطوری است، صدها نویسنده بدون دخالت کردن در کار یکدیگر میتوانند روی این موضوع کار کنند. اما نمیتوانم بگویم این سبک را من ابداع کردم. این سبک در ادبیات از مدتها قبل در روسیه وجود داشت. همانطور که در جنگ جهانی اول «سوفیا فدورچنکو» داستانهایی را جمعآوری کرده بود. او در جنگ پرستار بود و گفتوگوهای سربازها را نوشته بود. و همچنین در زمان شوروی معلم من، «آلس آدامویچ»، نویسندهی بلاروسی، همراه با «دنیل گرانین»، نویسندهی روسی، کتابی دربارهی محاصرهی لنینگراد نوشتند. اما من هنوز دیدگاه متفاوتی دارم. از تمام این تکهها، من میخواهم رمانی چندصدایی خلق کنم. آنها تصادفا تاریخ شفاهی را نوشته بودند. مانند «استادز ترکل» نویسندهی آمریکایی. او هم چیزهایی نوشته بود. تعداد بسیاری نویسندهی تاریخ شفاهی در آمریکا وجود دارد، اما کتابهای من از قوانین یک رمان تبعیت میکنند. کتابهای من مقدمه، پیرنگ و شخصیت داستانی دارند.
م: در اولین کتابهای شما، «جنگ چهرهی زنانه ندارد» و «پسرانی از جنس روی»، شما از زمان حال استفاده کردهاید. اما در کتاب «زمان دست دوم»، زمان از بین رفته است.
آ: من فکر میکنم نظر نویسنده دربارهی اینطور کتابها غیر قابل اعتمادترین است. درست است؟ برای شما مثالی میزنم. آدامویچ و گرنین کتابی دربارهی محاصره نوشتند. این کتاب، داستان پسری جذاب بود که در یک آپارتمان اشتراکی زندگی میکرد. در آپارتمان کناری زنی فاحشه زندگی میکرد، وضعیت زندگی و خورد و خوراکش روبهراه بود. اما بقیهی افراد آپارتمان از گرسنگی میمردند. همانطور که مادربزرگ، مادر و خواهر پسر مردند. و در یک نقطه از کتاب، نویسنده نوشته بود که پسر وقتی در آپارتمان قدم میزد بوی غذاهای معمول را میشنید. او حتی نصف کوفتهی گوشتی که توسط زن نخورده رها شده بود را دید. بردارم یا برندارم؟ او بهشدت از زن و سبک زندگیاش بیزار بود. با خودش برای مدت طولانی کلنجار رفت و کوفتهی گوشت را برنداشت. بله، و او هم مرد و فقط از خودش یک دفترچه به جا گذاشت. بنابراین نویسندهها چه میکنند؟ آنها برای مدتها به تفکری عمیق دربارهی قدرت روح روسها فرو میروند. این چیزی بود که من اجازه نداشتم آن را انجام دهم چون به خودم نهیب میزدم که کنار کوفتهی گوشت قرار نگیر. تو قرار نیست چیزی شبیه این بنویسی.
م: تقریبا همهی شخصیتهای «زمان دست دوم» به سالامی اشاره میکنند. به نظر میرسد آنها از کاپیتالیسم خلاصی ندارند. نماد پرسترویکا (سیاست اصلاح اقتصادی تصویبشده توسط گورباچف)
آ: [میخندد] و جین... بله... سوسیس، جین، استالین. سه چیز رایج که در همهچیز جریان دارند. از شما سوالی دارم. به من گفته شده که «جنگ چهرهی زنانه ندارد» بهطور گسترده در آمریکا خوانده شده است. شما چه فکر میکنید؟ چرا آمریکاییها به آن علاقه دارند؟
م: شاید به خاطر ترامپ. بسیاری از زنها وقتی ترامپ انتخاب شد علیهاش در واشنگتن راهپیمایی کردند. شاید وقتی دربارهی زنهای دوران جنگ میخوانند حس خوبی دارند.
آ: برای اینکه ببینند یک زن چه کارهایی میتواند انجام دهد؟ و چرا جوانان به این کتاب علاقه داشتند؟
م: من فکر میکنم آنها از اینکه ترامپ دوباره جنگی را آغاز کند میترسیدند.
آ: بله، و روسها هم پشتیبان آنها بودند. چگونه ترامپ را انتخاب کردید؟
م: من انتخاب نکردم. به عنوان یک استرالیایی، نمیتوانستم علیه او رای بدهم.
آ: کلینتون مورد علاقهی مردم نبود، بود؟ و حالا آیا آمریکاییها هنوز از کلینتون حمایت میکنند؟ رایدهندگان به کلینتون سرخورده نشدهاند؟ آنها متاسف نیستند؟
*Glasnost, Perestroika
منبع:
پاریس ریویو